گویش ها و لهجه های بومی و محلی بافت ( ۵)
مش غلامسین کله سحر از خواب بیدار شد و مث آدمای هفتوکی ، ته پسکِلی آبگوشت های شاخی که از شب مانده بود ، خورد و بعد کُفتی چایی هم روش کوفت کرد و پاچا زیرشلواریش را کرد تو جوراباش و زد از خونه لَرد تا بره سر کار
تو راه همش به کوکب خانم فکر می کرد که الان تو خواب ناز فرو رفته ، اوروز مش غلامسین با اعصابی درب و داغون تو اداره با هم سر دعوا داشت.
مش غلامسین خسته و مانده از سر کار برگشت و موقع ناهار هم با کوکب خانم سر دعوا را برداشت که غذات بد مزه هست و شیرین چکو شده ، می گفت : چرا بِه شهلیده را انداختی تو آبگوشت
شب هم دوباره به چغوک بریزو های کوکب خانم گیر داد که سیب زمینی هاش نپخته و زیر دندون ها آدم له نمی شن.
کوکب خانم هم گفت : تقصیر سبیب زمینی ها نیس ، تقصیر آدم زورَن چماق و حُف حُفویی مانند تویه که امروز از دنده چپ بلند شده.
مش غلامسین لافشو پهن کرد و قبل از اینکه بخواب بره ، گفت خدایا ! کاش برا یه روز هم که شده من می شدم کوکب خانم و کوکب خانم هم می شد من و می رفت سر کار تا ببینه برا یه لقمه نون چقدر باید سگ دو کنی و اووَخ منم تو خونه یه روز کیف می کردم و یه استراحت دُرس حسابی می کردم.
پس از این آرزو مش غلامسین خواب رفت و خداوند رحمان آرزوی مش غلامسین را اجابت کرد .
صبح زود مش غلامسین که حالا کوکب خانم شده بود ، از خواب بیدار شد و سماور را روشن کرد ، صبحانه را آماده و بچه ها را از خواب بیدار کرد و پس از صبحانه دادن آنان را روانه مدرسه کرد و بعد سراغ شوهرش رفت و با عشوه و مهربانی او را بیدار کرد و صبحانه داد .
کوکب خانم در شکل و شمایل مش غلامسین رفت سر کار و مش غلامسین کوکب شده خوشحال و شنگول اومد که بره تو رختخواب ، دید قندون قند خالیه ،.
مَفرشو ( مَفرجو) قندی را آورد و با قندشکن دو سه تا کَله قند را خرد کرد ، بعد نخ و سوزن را برداشت و خِشتک شلوار مش غلامسین را دوخت ، و سپس یادش اومد که باید کله گوسفند را برا شب بپلوشاند ، چون قرار بود شب ابگوشت شاخی درست کنه ، کله گوسفند را پلوشاند و بعد سبزی و گَندنا ها را شروع کرد به پاک کردن
یه گوآفی کشید ، بعد جارو مرغی را برداشت و یه کِش کِش جارویی هم رو فرشا زد و کِلاک را برداشت و یه تکه جُل و لَته به اون بست و شروع کرد به کِراشه و تَرده گرفتن و ناسزا گفتن به کاربافوها
مش غلامسین دیگه از قارت و قورت افتاده بود و خواست کُپکی چند دقیقه استراحت کنه ، که نگاش به قبض آب و برق افتاد ، رفت بانگ و تو صف حسابی به خِلِس پِلِس افتاده بود و به زمین و زمان ناسزا می داد.
دم دَمای ظهر رفت تو صف نونوایی و با نونوا دعواش شد ، به نونوا گفت : مردکه بی اولغون خورده ، چرا نونات فتیره .
مش غلامسین که زهوارش در رفته بود ، یادش اومد ناهار درست نکرده ، با عجله آب گرمو را رو بار گذاشت و رفت سراغ لباس های مش غلامسین تا اونارو اتو کنه ، یه پِشنگ آبی به لباسا زد تا کُرچاشون باز بشه .
مش غلامسین رفت تو مدوخ و کماجدون آبگوشت شاخی را گذاشت رو اجاق و سپس اومد کمی بنشینه که یادش افتاد باید تخمه های هندونه را خندون کنه .
مش غلامسین نمی خواست جلو کوکب خانم کم بیاره و از خستگی این روز چیزی بر زبان نیاورد ، رفت جلو آینه ، کمی سرخاب به لپ هاش زد و کمی هم ماتیکو به لباش مالید .
از شانس بد مش غلامسین پنج شنبه شب هم بود و داستان تکراری این شب
صبح زود مش غلامسین خسته و مانده از کار دیروز ؛ رو به درگاه خدا کرد و گفت : خدایا ! غلط کردم ، من را به حالت اولم برگردان .
خداوند بانگ برآورد ، اشکالی ندارد ، ولی باید ۹ ماه صبر کنی ، زیرا تو حامله شده ای ، هر موقع پاوَرما شدی و زائیدی ، تو را به حالت اولت بر می گردانم.
مش غلامسین کوکب شده ، بد جوری هم ویار داشت ، روزای آخری که می خواست بزاید ، یک روز گفت : یاد بچگی هایم بخیر ، کاش خدا کاری می کرد که یک بچه دوسه ساله بودم و از همه چیز راحت وآسوده می شدم .
خواسته او برآورده شد و به پسر بچه سه ساله ای تبدیل شد، مش غلامسین سه ساله داشت رنگوبازی می کرد ، که دیدبساط جشن و شادی برپاست ، از مادرش پرسید جشن تولد منه ؟
مادرش گفت : نه
او را به اتاق صدا زدند و شکرالله دلاک با نی و چاقوی تیزی بدست ، شلوار او را از پایش بیرون آورد ، جمعیت شروع به کولولو کشیدن کرد و مش غلامسین سه ساله شروع به جیغ کشیدن
پس از ختنه شدن مش غلامسین چوبی بین دو زانویش گذاشتند و پارچه ای سوخته وخاکستر شده بر آلت بریده شده.
معنی واژه ها :
مث : مثل
هفتوکی : کنایه از آدم های عجول
ته پِسکِلی : باقیمانده غذا
آبگوشت شاخی : کله پاچه
کُفت : مقدار
کوفت کرد : نفرینی است
لَرد : بیرون
اوروز : آن روز
درب و ذاغون : بهم ریخته
شیرین چِکو : غذایی با مزه شیرین
شهلیده : میوه فاسد
چُغوک بریزو : غذایی با تخم مرغ و پیاز
زورَن چماق : قُلدر
حُف حُفو : پیرمرد بی دندان که موقع حرف زدن و غذاخوردن صدای حف حف از دهانش بیرون می آید
لاف : لحاف
سگ دو : تلاش زیاد
اووَخ : آن وقت
دُرس : درست
مَفرشو ( مفرجو) : کیسه ای که در آن قند و داروهای محلی می ریزند
خُشتک : فاق شلوار
پلوشاندن : سوزاندن پشم های گوسفند
گَندنا : سبزی
گوآف : خمیازه
کُلاک : چوب دو شاخه
جُل : تکه پارچه
لَته : تکه پارچه
کراشه : تار عنکبوت تَرده : تار عنکبوت
کاربافو : عنکبوت
قارت و قورت : ادعای زیاد
کُپکی : وارونه ، دمرو
خُلس پلس :گرفتاری
دم دمای ظهر : نزدیک ظهر
بی اولغون خورده : گستاخ و بی ادب
فتیر : به عمل نیامده
آب گرمو : غذایی درست شده از سیب زمینی ، تخم مرغ و سبزی
پشنگ آب : مقدار کم آب
کُرچ : چروک لباس
مدوخ : آشپزخانه رنگو بازی : بازی با حلقه ، لاستیک و اجسام مدورکه با چوب به آن می زنند
کولولو کشیدن : صدایی که در هنگام شادی و جشن ها خانم ها با حرکت دست و دهان در می آورند.
حمید هرندی