نامه ای برای شما
سلامی چه بوی خوش آبادی
خدمت دوست صحرا دلم ، غریب کویر که از نگاه مهربانش به مطالب و دست نوشته هایم احساس رضایت و رفع خستگی می کنم.
همچنین عرض سلام و ارادت دارم خدمت تمام عزیزانی که لحظاتی از وقت با ارزششان را در وبلاگ من با بزرگواری منت می گذارند و فعل خواندن را صرف می کنند.
وقتی می بینم بوی آویشن و لاله، بوی اسپند و آلاله و بوی دشت های هزاررنگ شهرستان بافت از طریق این وبلاگ به مشام غریب کویر و سایر دوستان می رسد ، قلمم قامت راست می کند و از جوهر پُر می شود تا باز هم برای شما خوبان و مهربانان بنویسد و آرزو کند که همواره طوری بنویسد که کسی نرنجد و کسی از مخاطبانش کم نشود و حتی بر تعداد این مهمانان افزون شود.
و اما ذکر چند نکته :
بعضی ها فکر می کنند این منصفانه نیست که چرا خداوند کنار گُل سرخ ، خار گذاشته ؟ و بعضی ها ی دیگر خداوند را ستایش می کنند که کنار خار ، گُل سرخ گذاشته و من مانده ام بین این دو گروه از بعضی ها که چگونه در کنار خار زیبایی گُل سرخ را به رُخ بکشم و یا در کنار گُل سرخ چگونه از خار نگهبان حرف برزبان جاری کنم.
مهربانان و خوبان فرهیخته و نکته سنج من هم یکی از شماهایم که گاهی قلمم شاید از انصاف بدر رود تا برای چیدن گُل سرخ ، خار را مزاحم ببیند و گاهی وقت ها همین قلم ، خار را تحسین کند که نگذاشت گُل سرخ را بچینم تا دیگری هم از دیدنش لذت ببرد و ریه هایش را با نفس عمیقی از بوی خوشش پُر کند.
مطالب و عکس هایی که این جانب در خصوص بعضی از همشهریان با عنوان های متفاوت می نویسم و آلبوم می کنم ، شاید به مذاق بعضی از دوستان خوش نیاید ویا بر عکس دوستان دیگر از دیدن آن لذت ببرند و طبیعی است که اینگونه باشد .
وقتی به گذشته بافت با عنوان اسناد بافتی لیکس رفته ام و اسناد آن روزگاران را که بخشی از تاریخ شهر و دیارمان بافت می باشند منتشر می کنم ، دلیل نمی شود که هر ذائقه ای از آن خوشش بیاید و دوستان نباید این توقع را در من ترویج کنند که خودم را محصور کنم و دست به عصا بنویسم ، بهرحال گذشته شهرمان بافت همین بوده است و این بزرگواران در آن روزگاران بخشی از تاریخ این شهرستان را رقم زده اند و نباید بنا بر ملاحظاتی همه چیز را در پستوه خانه نگه داشت و مورد دیگر می ماند ارادت بنده به همشهریان که آن هم تازگی ندارد و ارادتم را از مرحوم پرنده غیبی ، مرحوم حاج محمد شفیعی ، شروع کرده ام و به اولین شهردار شهرم مرحوم مهدی خان خوارزمی سلامی تقدیم کردم و در بین راه سری به علی رفیعی ( روشندل) زده ام و سپس به سراغ شیخ علی رفته و کوفتگی دست و پایم را از او درمان گرقته ام وآنگاه در کلاس استاد امیدوار شاگردی کردم و سپس قلب دردمندم را به دستان شفابخش دکتر رستگاری سپرده ام و در طول راه تا توانسته ام چهره های قدیمی شهر را به جوانان معرفی و از خوبی ها و علم و سوادشان حرف زده ام و اتفاقاً همیشه نگران بوده ام که مبادا قلمم همراهی نکند تا حق مطلب ادا شود .
نوشتن از شهرستانی با آن همه نیروی انسانی فرهیخته ، هوشمند و ادیب واقعاً سخت است و جرأت می خواهد و بعضی وقت ها قلمم عاجز می شود و بخود ترس راه می دهد که چگونه در باره فلان شخص یا فلان موضوع بنویسد تا حق مطلب ادا شود.
اگر تا به امروز توانسته ام بدون هر گونه حب و بغض بنویسم ، اگر تا به امروز توانسته ام بوی بافت را به مشام مخاطبان عزیزی همچو غریب کویر برسانم ، اگر توانسته ام تا به امروز از مهر و محبت شما بهره مند باشم دلیلش سه چیز بوده است :
۱ – فرهیختگی و ادیب بودن مخاطبانم
۲ – ارادت ، شاگردی و ناچیزی علم و سوادم که همواره از سوی یکایک شماها بخشیده شده ام
۳ – و سخن آخر اینکه همه دل درگرو بافت داریم ، همه از این دیار خاطره داریم و با همه محرومیتش دوستش داریم و طالب این هستیم که آباد شود.
پس این اجازه را به من بدهید که خط کش و میزان خوبی ها و بدی های دیگران نباشم ، این اجازه را بدهید تا در حد توانم برای همه کس و برای همه چیز بنویسم ، دستم را بگیرید تا با هم به پستو خانه ها برویم و گذشته شهرمان را از صندوقچه ها بیرون بیاوریم و برای جوانان و خوبان آینده این مرز و بوم معرفی کنیم ، چه اشکال دارد حتی از بدی ها و بدهای شهرمان در سال های دور یاد و برایشان طلب مغفرت و آمرزش کنیم ، بافتِ امروز بیش از هر زمان دیگر شما را نیاز دارد ، بافت خسته است ، تنش دردمند و رنجور است ، او سال های سال بیماری سیاست زدگی را با همه محرومیت های مزمنش تحمل کرده است و اینک نسخه درمانش در دست من و توست که باید بدور از هر نسخه پیچی با داروی سیاست زدگی راست و چپ درمان شود ، باور کنید شدنی است همانطور که می توانیم دست چپ و راستمان را در هم گره بزنیم ، دستان چپ و راستمان را هم می توانیم در هم گره بزنیم. به گذشته برگردید چقدر همدیگر را پس زده ایم ، چقدر بذر دوری و سردی بر زمین گرم شهرمان پاشیده ایم و محرومیت و عقب افتادگی درو کرده ایم ، چقدر از همدیگرشکوه و بهانه به دل گرفته ایم ، من سهراب نیستم که بروم زیر باران و بگویم جور دیگر باید دید ، من بافتی ام و می گویم :
بیائید شش هایمان را از عطر خوش سنجد های بزنجان پُر کنیم ، سبزی چمن های مخمل گونه یاس چمن را سرمه چشمانمان بکشیم و نگاه هایمان را به بهار بدوزیم و آنگاه یک بغل شکوفه بادام کوهی دهسرد و یک بغل گُل شقایق باغ فخرو تو سبد دل هایمان بریزیم و با آویشن و آلاله و زیره دهنه چاله خَبر دهانمان را خوشبو کنیم تا دیگر بوی بهانه ، بوی غربت ، بوی نفاق و دورویی ، بوی منیت ، بوی واپس زدگی ندهد ، حالا که با هم مهربون شدیم ، شناسنامه هایمان را باز کنیم ، محل تولدمان را نگاه کنیم ، همه اینجا ؛ بافت ؛ بدنیا آمدیم ، رشد کردیم ، دکتر شدیم ، مهندس شدیم ، نماینده شدیم ، قاضی شدیم و هرچه که شدیم ، ولی بافتی باقی ماندیم و هنوز که هنوزاست، از اون سر دنیا ، خوبان همشهری ما ، آرزو می کنند تا باز هم تو کوچه پس کوچه های بافت ، قدم بزنندو یک بار دیگر بهانه دیدن آسیاب جفته و مهدی آباد و تقی آباد و جمیل آباد را از چشمانشان بگیرند و شش هاشون را با یک نفس عمیق پُر کنند از هوای پاک بافت
من سهراب نیستم ، من بافتی ام و می گویم : بیائید با هم برویم کنار آب زلال و سرد گَرگِشون ، یا که کنار آب زلال و خروشان شاه ولایت ، مُشتی آب به صورت بزنیم ، تا غربت و غریبی چشمانمان پاک شود .
سرمه چشم انتظاری را از چشمان منتظرمان پاک کنیم ، باور کنیم که هیچکس مانند من و شمای بافتی دلش برای بافت نمی سوزد.
سهراب زیر باران رفت تا جور دیگر دید ومن می گویم: زیر درختان شلیل خوش عطر بافت ، در مزارع زیبای آفتاب گردان دشتاب ، در بلندای کوه خَبر، در کنار آبشار زیبای بنگان و جای جای طبیعت زیبا و هزار رنگ بافت هم می شود رفت و جور دیگر دید و موسیقی عاشقی به شهر و دیار را دمادم نواخت.
از تمام دوستانی که نظر و پیشنهاد می دهند ، من را مورد لطف قرار می دهند ، انتقاد می کنند ، مسیر راه را نشانم می دهند صمیمانه سپاسگزارم و امیدوارم باز هم من را به نقد بکشند که سخت نیازمندم .
اگر همشهری که من افتخار آشنایی با او را ندارم واو را نمی شناسم و نیاز به معرفی دارد ، او را به من معرفی یا که خود برایم مطلبش را بفرستید تا در وبلاگ بگذارم .