من هم نامزد شدم ( طنز اتنخاباتی)
بافت را به استان اقطاع و افشار تبدیل می کنم
خلاصه دوستان آنقدر من را قلقلک دادند تا وسوسه شدم و رفتم فرمانداری و اسم خودم را برای انتخابات نوشتم ، از خانواده قول گرفته بودم ، که من را از لحاظ مالی حمایت کنند و پول یارانه هایشان را در اختیارم بگذارند تا با دستی پر به نامزد بازی انتخاباتی بپردازم.
چند نفر از دوستان وبلاگی و یاران قدیم وقتی از نامزد شدن من با اطلاع شدند ، فوری به سراغم آمدند و قول هر گونه از خود گذشتگی ، ریخت و پاش و برنامه ریزی را دادند.
یکی از دوستان مدیریت سفرهای تبلیغاتی بنده را به شهرستان های بافت ، رابر و ارزوئیه به عهده گرفت و یکی تهیه متن های سخنرانی و امور قول و وعیدها و شعارها و دیگری مدیر تدارکات
فوری یک عکاس آوردند و بنده را سوار یک پیکان کردند و به طرف بافت حرکت کردیم ، عکس های زیادی از بنده در حال بازدید از مناطق محروم ، بازدید از چاه های خشک شده در اثر خشکسالی ، بازدید از زمین چمن فوتبال بافت ، بازدید از مزارع کشاورزی ارزوئیه ، بازدید از منطقه گردشگری چشمه عروس و…گرفتند و دوباره به کرمان آمدیم .
مدیر تبلیغاتی من یک دست لباس ورزشی آورد و بر تنم کرد و یک توپ فوتبال هم آورد و گفت روپایی بزن ، عکاس هم تند تند عکس می گرفت ، بعد لباس ورزشی را از تنم در آورد و یک عینک و یک انگشتر عقیق هم آوردند و چند عکس روشنفکرانه هم از من گرفتند و خلاصه عکس های پوسترهای تبلیغاتی من آماده شد .
مدیر تهیه متن های سخنرانی و امور قول و وعیدها و شعارها سراغم آمد و گفت : شعار تبلغاتی شما را چه بنویسیم ؟
در فکر فرو رفتم ، اصلاً تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم که چرا می خواهم به مجلس بروم و چه هدفی دارم ؟ ! از او وقت خواستم تا کمی فکر کنم.
در فکر بودم که مدیر شعارهای من دوباره به سراغم آمد و گفت : فرصت تنگ است و ممکن است شعار کم بیاوریم و نامزدهای دیگر آن شعارها را بدهند.
یک نفر که او را نمی شناختم همراه مدیر شعارهای من بود ، ایشان روانشناس بود و از این تاریخ من در همه امور با او می بایست رفتار، گفتار و کردارم را هماهنگ می کردم ، این روانشناس به من گفت : آقای هرندی شما از این تاریخ دیگر خودتان نیستید و باید خودتان را فراتر از آنچه که هستید ، معرفی و شعار بدهیدو….
با این دوپینگ روحی ، حسابی شارژ شدم و چند شعار تبلیغاتی نوشتم که آنها روی پوسترها ، بنرها و پارچه نوشته های من بنویسند:
خشکسالی را ریشه کن می کنم ، باران را به منطقه می آورم ، یاس چمن را چمن می کارم ، تیم فوتبال بافت را به لیگ برتر می برم و اگر نتوانستم تیم استقلال یا پرسپولیس را به بافت منتقل می کنم ، بافت : بهشت معدنکاوان ، بافت :باغ گردوکاران ، بافت را استان می کنم ، بافت را از نوع می بافم ، به من رای دهید تا با هم بافت را دوباره ببافیم ، برای بافتن دوباره بافت به رای شما محتاجم ، بافت عزیز برای بافتنت آمده ام ، هر رای شما کوکی است که توسط من برای بافتن دوباره بافت زده می شود ، بنویسیم : هرندی ، بخوانیم : آبادی
رای به این قشنگی فقط برای هرندی ،
هرندی بهار را به بهارستان می برد ،
هرندی عزیز ، ای دلسوخته همشهری ؛ قلمم یارای نوشتن نامی غیر از تو را بر تعرفه آرا ندارد .
هرندی آمده است ، صندوق ها را با نام او پر کنیم .
بافت آسوده بخواب ، هرندی بیدار است
وقتی این شعارها را می دادم ، همه اطرافیانم غرق در گریه بودند ، خودم هم حسابی تحت تأثیر حرف های خودم قرار گرفته بودم .
خلاصه پوسترها آماده شد و اولین سفر تبلیغاتی من به شهرستا ن های بافت ، رابر و ارزوئیه شروع شد.
جمع کثیری از همشهریان تا نگار به استقبالم آمده بودند ، در نگار بخاطر آن مطلبی که در خصوص جاده بافت – کرمان نوشته بودم ، توهین هایی به من شد و خیلی زود از نگار رفتیم.
یک خودرو وانت که چندین گوسفند را با خود حمل می کرد از ما سبقت گرفت ، مدیر تدارکات در گوشم گفت ، خدا را شکر این هم حل شد ، گفتم : موضوع چیست ؟
گفت : مرتعداران شهرستان بصورت خودجوش می خواهند در طول مسیر جلو پای شما گوسفند قربانی کنند ، البته ما از طرف شما قول داده ایم که در مراتع بارندگی شود ومراتع شهرستان از رتبه ۳ به رتبه یک ارتقا پیدا کنند.
در لاله زار دستور دادم توقفی داشته باشیم ، به گل های سرخ لاله زار و سیب زمینی های این منطقه درودی فرستادم و در قلعه عسکر با توجه به انبوه مستقبلین مجبور شدم چند دقیقه ای سخنرانی کنم .
قول می دهم با همکاری نماینده محترم سیرجان و بردسیر قلعه ، قلعه عسکر را بسازم ، قول می دهم این منطقه را به قطب سیب زمینی کشور تبدیل کنم ، من جشنواره سیب زمینی را در قلعه عسکر برگزار می کنم.
در کیسکان جمعیت آنقدر زیاد بود که من را از خودرو پیاده کردند و چند متری روی دوش مردم حمل شدم ، تا آمدم از کشتن گوسفندان خودداری کنم ، دو سه عدد گوسفند بیچاره جلو پایم قربانی شد ، در نزدیکی محل برگزاری جشنواره گردو محلی برای سخنرانی من آماده شده بود ، سخنرانی خیلی خوبی در این منطقه کردم و قول و وعده هایی به آنان دادم که کیسکان را شهرستان می کنم ، دبیرخانه جشنواره گردو باید در کیسکان باشد ، کرم های خراط را به روز سیاه می نشانم .
راستی در یاس چمن دوستان ورزشکار استقبال چشمگیری از من کردند ، به آنان قول دادم : یاس چمن را به کمپ تفریحی ورزشی تیم های ملی تبدیل می کنم ، تله کابین و پیست اسکی را بر فراز ارتفاعات یاس چمن می آورم ، یاس چمن را چمن می کارم !
در دوراهی بافت – رابر خیل عظیمی از مردم جمع شده بودند ، هم بافتی ها بودند و هم بزنجانی ها و هم رابری ها
سخنرانی خودم را در این منطقه اینطور شروع کردم :
شش هایم را از بوی خوش بهار سنجد پر می کنم و می گویم بزنجان سلام ، به سنجدان بزنجان فخر می فروشم که یکی از سین های هفت سین مردم سراسر ایرانند ، نمی دانم یک عده ای با شعارهای تفرقه آمیز نمی گذاشتند ؛ سخنرانی ام ادامه داشته باشد ، دیدم دارد درگیری می شود از پشت تریبون با این شعار که من آمده ام تا تفرقه ها برود ، پائین آمدم.
وقتی به بافت رسیدیم ، دستور دادم در سرازیری ورودی بافت نگه دارند ، از خودرو پیاده شدم ، به کوه مهرشکاری نگاهی انداختم و به سد بافت هم همینطور
با چشمانی پر از اشک بر خاک بافت بوسه زدم و با صدای بلند گفتم : بافت سلام ، من آمدم
شعار : رای ما هرندی هرندی ، کوه مهرشکاری را به لرزه انداخته بود ، پارچه نوشته های حماسی و احساسی در دست هواداران زیبایی خاصی به مراسم استقبال داده بود .
راستی نگفتم : من چون بصورت مستقل در انتخابات شرکت کردم از نمایندگان ادوار مجلس در شهرستان بافت خواهش کردم که در اولین سفر شهرستانی من را همراهی کنند و بندگان خدا با روی باز بخاطر بافت قبول کردند .
به مدیر سفرهایم گفته بودم که دکتر اسلامی و مهندس بختیاری در سمت چپ من قرار گیرند و مهندس باهنر و پیش بین هم در سمت راست من و دکتر خلیلی هم به عنوان خنده روترین نماینده ادوار مجلس در جلو من حرکت کند تا بیطرفی و مستقل بودن من بصورت نمادین هم مطرح شود.
محل سخنرانی من با توجه به خیل مردم در زمین فوتبال خاکی بالا باغا در نظر گرفته شده بود ، البته یک سخنرانی هم در پائین باغا داشتم که خدای ناکرده به بالا باغی یا پائین باغی بودن متهم نشوم .
مردم برایم سنگ تمام گذاشتند ، شعارهای آنان قطع نمی شد ، با سلام و صلوات به جایگاه سخنرانی رفتم ، دست هایم را در هم گره زدم و با بغضی در گلو گفتم :
همشهریان مهربان ، من آمدم ، با کوله باری از آرزوهای نرسیده برای شهرم آمده ام ، آیا می توانم صندوق آرای دلم را به شما بدهم تا به مهر نامتان را در او حک کنید ؟
آیا در ادامه راه ، راه را از من جدا نمی کنید و تنهایم نمی گذارید ، آیا کمک می کنید با هم درد محرومین را داد بزنیم ؟ آیا همراه و همگام من می شوید تا بافت را به جایگاه واقعی خودش برسانیم ؟
شعارهای مردم به اوج خود رسیده بود ، هرندی هرندی ، تو لایق هر رآیی ، هرندی هرندی ، تو فاتح هر قلبی
هرندی مهربون ، ما یک دل و یک زبون ، می بریمت به تهرون
هرندی هرندی ، برای مجلس تو چه قَدَر قشنگی
رای ما رای ما ، هرندی هرندی
بهارستان بدونه ، هرندی یک زبونه .
بافت ، بافت هرندی را چه خوب یافت
هرندی هرندی
بافت ما محرومه ، بافت بافت
حمید حمید بلند شو ، بلند شو ، تب داری ، داری هذیان می گویی ، بلند شو بریم دکتر
چرا از خواب بیدارم کردین؟ شوخی شوخی داشتم می رفتم تو مجلس !
بلند شو ، بلند شو فکر کنم از این موفو کو، نمی دونم چی بهش میگن ، تب کیو ( آنفلوانزا بزی ) گرفتی و تب داری !
بلند شو ، بلند شو