در آمیزه ای از عشق و دلدادگی به توسعه شهر محل تولدم بافت، با سبزی درختان همیشه سبز ارس خَبر ،سفیدی گل های بادام کوهی دهسردو سرخی آلاله های چشه مزار خبر،پرچمی می سازم به رنگ پرچم کشور عزیزم ایران و در سایه آن نفس عمیقی می کشم از شمیم بهار نارنج های ارزوئیه.
از پاکی و زلالی چشمه سار ان گوغر و جوشش آبهای شاه ولایت، سفیدی برف های یاس چمن،چشمان معصوم جبیر و آهوان دق علی جان و بلندای کوه خبر این افتخار ملی طبیعت بافت،مدد می گیرم و دل را می سپارم به گنبد سبز امام زاده سید علی موسی.
وزوز زنبورهای طلایی دامنه کوه شاه،طبیعت سبز و مصفای گوغر،سپیدی سینه کبک های خوش خرام گدار کفنو ، نظم و آراستگی آفتاب گردان های تقی آباد وتمدن تپه یحیی صوغان را پیش چشم می آورم و شش هایم را پر می کنم از عطر گل های سنجد بزنجان.
به جای اینکه به میوه گردوی سیف الدین و کیسکان فکر کنم ،به درختان گردو دل می بندم که چه سخاوتمندانه،سایه و زیبایی را بخشش می کنند.
از هوش و استعداد همشهری ها مدد می گیرم و نقشه جفرافیا را پهن می کنم،جعبه مداد رنگی را بر می دارم و بافت را با زیباترین رنگ ها نقش و جلایی می دهم.
با اینکه بافت را روی نقشه آب و رنگی داده ام ، ولی دلم برایش می سوزد، آخر آنجا بدنیا آمده ام و نمی دانم چرا در قاموس کلمات ، توسعه و بافت با هم عجین نیستند.
دلم می خواهد به کلاس درسی در دبستان خسروی یا سعدی بروم و دیکته یا انشا بنویسم . ولی دیکته درس خوبی نیست ؛چون به ما می گویند چه چیزی را بنویسیم . دلم می خواهد انشا بنویسم با این موضوع :
من در بافت بدنیا آمده ام و می خواهم برای زادگاهم توسعه را تعریف کنم..
راستی ! یکی پرسید ؟ بافت کجاست ؟
گفتم : یک جای قشنگ ، خرمی ، زیبایی ، عالمی رویایی
خندید و گفت : اما تشنه توسعه ، همراهی
حمید هرندی