روز پدر
برای نخستین بار بود که بچه ها می خواستند روز پدر را جشن بگیرند ، با مادر هماهنگ کرده بودند که در این مورد به پدر چیزی نگویند تا پدر را صدچندان خوشحال کنند.
پدر سپیده صبح ، قبل از بیداری بچه ها ، به محل کار رفت ، آن روز پدر قرار بود جزو اولین کسانی باشد که در تونل معدن به پیش برود و با دسترسی به رگه های بیشتر معدن ، توسعه و آبادانی را برای مرز و بوم به ارمغان بیاورد.
پدر در تاریکی تونل و سیاهی رگه های سیاه ذغال ، به فرزندان فکرمی کرد ، دستان پدر با نرمه های سیاه ذغال و ناملایمات روزگار ، زمخت و سخت شده بود .
۱۵ سال بود که برای لقمه ای نان دردل تنگ و سیاه و بی هوای تونل پُتک می زد ، در پس این همه پُتک زدن در دل سیاه تونل ، همواره خودش را شرمسار رفاه و آسایش اهل منزل می دانست .
فضای خانه امروز ، حال و هوایی دیگر داشت ، بچه ها دیروز قلک پولشان را شکسته بودند و با پول آن یک اسپری آسم سالبوتامول خریداری و در حال کادو پیچی آن بودند تا در روز پدر هدیه نفس تنگ پدر کنند.
پدر کمی دیر کرده بود ، رادیو هر لحظه روز پدر را به پدران تبریک می گفت.
اخبار استان از انفجار و ریزش در تونل معدن خبَر داد : متأسفانه در این انفجار ۹ نفر از کارگران معدن از دنیا رفتند!
مادر و بچه ها سراسیمه راهی معدن شدند ، شب بود و روز پدر
اسپری کادوپیچی بچه ها ، سیاه ترین اسپری سالبوتامولی بود که در روز پدر ، در تاریکی شب بر جنازه پدر هدیه شد.