بازار کربلایی حاجی شفیعی و خرید صدق و صفا
لحظه ای تأمل کن ، اگر آماده ای و گذشت ایام گیسوانت را به مانند من سپید کرده است، بیا با هم به ۴۰ ، ۵۰ سال پیش برگردیم و از همین ضلع شمالی بازار که از خجالت توسعه بر آن تابلو کوچه زده اند، وارد بازار شویم.
راستی !صبر کن ، چرا بر بازار یا کوچه نام خیر بزرگ ، مهربان و دوست داشتنی شهرمان ،مرحوم کربلایی حاجی شفیعی که بازار متعلق به او بود را ننهاده اند؟ چه می دانم ، شاید این هم نوعی قدرشناسی است !
می خواهی با هم زنبیل و سبدی هم برداریم و از مغازه داران مهربان آن روزگاران که صدق و صفا هم می فروختند ، خریدی هم بکنیم.
دوست داری همین اول بازار به کافه اسمال کافه چی برویم و چایی بنوشیم؟ تابلو را نگاه کن ، کافه گلستان ،باور کن سن این تابلو حداقل ۴۰ سال می باشد.اگر شهرمان موزه داشت ، چه خوب می شد برای روکم کنی تابلوهای نئون و فلکسی این روزها آن را در موزه نگه می داشتیم.مرغوبیت رنگ را نگاه کن ،پس از ۴۰، ۵۰ سال هنوز رنگ و رو دارد، اسو می نوشی؟
کمی صبر کن و به ۴۰، ۵۰ سال پیش نرو؛ من ۲۳ سال پیش از شهرم بافت کوچ کردم و به کرمان آمدم. شاید بعضی از افراد و یا خاطره ها را نتوانم از پستوه ذهنم بیرو ن بیاورم و تو بمن کمک کن.
پس بیا وارد بازار شویم، اینجا فکر کنم منزل مرحوم ممد بافتی بودکه در منزلشان به بازار باز می شد، یادم نیست مرحوم قاسم شفیعی هم فکر کنم در همین منزل زندگی می کرد.روبروی همین منزل کمی پائین تر بانک ملی بود که مرحوم کلاحاجی آن را ساخته بود ، با چند تومان پول می توانستی خیلی خرید کنی.
به قنادی اکبرخان هرندی می رسیم .علی دانشی مسوول این قنادی بود ، این پاتیل قنادی است و آنها هم قالب هایی هستند که شیره قند در آنها ریخته می شد و سپس در آن دستگاه دوار می گذاشتند تا قند هاببندد و شکل بگیرندوسپس چند روزی این قالب ها را در این محل خنک می گذاشتند تا سرد شوند و راحت از قالب در آیند. چه حلاوت و شیرینی اینجا بود.
یادش بخیر ، اینجا مغازه برادران شفیعی بود،کلا حاجی شفیعی و کلا احمد شفیعی و آن یکی که دارد می آید ،تقی شفیعی است که دبیر زبان انگلیسی است و فارسی را اندازه یک دکترای ادبیات می دانست.
روزهای نیمه شعبان روبروی مغازه کلاحاجی غلغله ای بود، شربت و شیرینی و تار ممدعلی تارزن چه صفایی داشت، از ممدعلی هر آهنگی را که می خواستی بدون نت با سرپنجه های هنرمندش می نواخت، تار او همیشه همراهش بود.
در این محل مغازه عبدا..اسلامی بود ، پدر استاد اسفندیار اسلامی و اینجا مغازه اکبرخان هرندی بود ، این واژه خانی به بابام ارثی رسیده بود و اگر بخواهی خان را از روی اکبر خان تعریف کنی،به پسر مفلس و بی چیزش که من باشم ، می رسی.
بابام عامل قند و شکر و روغن بود ، آن زمان برای اینکه مردم روغن حیوانی کم بخورند و روغن نباتی قو بیشتر استفاده کنند ، در حلب های روغن نباتی سکه طلا جایزه گذاشته بودند. یادم می آید مردم قسمت مشخصی از قوطی های تاید را جمع می کردند و آنها را به مغازه پدرم می آوردند، و در قبال آنها قاشق ، چنگال و ظروف چینی جایزه می گرفتند.
اینجا هم کافه سلیمانی بود، که متعلق به کلاحاجی بود ، علاوه بر غذا ، چند اتاق برای استراحت دور تا دور حیاط قرار داشت و این تنها مسافرخانه بافت بود.
این هم مغازه مشدی عوض مسعودی است ،همه چیز در آن گیر می آمد. واین هم قصابی علی احمد کبیری است. راستی اگر چوب خط همراه داری ،بیا برویم و یک چارک گوشت بخریم.
چوب خط دیگر چیست ؟ببین آن زمان ها فریزر نبود و مردم هر روز گوشت تازه می خریدند و هر کس بر اساس آشنایی و نزدیک بودن به قصابی از یک قصاب خرید می کرد.هر کس یک چوب خط داشت که موقع خرید؛ قصاب بر اساس مقدار گوشتی که خرید کرده بود ، با چاقوی قصابی یک خط یا بیشتر روی چوب می انداخت و در پایان ماه چوب خط را می آوردی و با قصابی تسویه حساب می کردی.
این هم مغازه امید علی نقوی است،اون مغازه باباجان نجارزاده،اون یکی مغازه یوسفی واون هم مغازه حسین خضری و این مغازه بارانی .
اینجا مغازه رعایی نخود بریز است ،اینجا یادم نیست مغازه کی بود ، فکر کنم مغازه حسنی بود و آن پائین مغازه مختار شیبانی و میوه فروشی نقیبی واین هم بانک صادرات بود که باز متعلق به کلاحاجی بود.
راستی !من خودم را در زمان گم کردم ، قرار بود تو هم به من کمک کنی تا گذشته را بهتر بنویسم .
پس اگر مطلبم کم و کاستی داشت ، که قدر مسلم دارد ، مرا یاری کن که از همه همشهریان قدیمی یادی بکنیم.
یادتان باشد هر اسمی که بر بازار گذاشتند، شما آنرا بخوانید ، کلاحاجی شفیعی
چرا اینقدر قدر نشناسیم؟.
یاد همه بازاریان بازار کربلایی حاجی شفیعی یا همان کلاحاجی خودمان گرامی باد. حمید هرندی