کنسرت کلهر ، بوی هنر در دیار کریمان ، بگومگوی یک زوج جوان
کمانچه کیهان کلهر ، مأوا و پناهگاهی است که برای ساعاتی روح خسته و درمانده ات را به سرپنجه های افسونگر و آرشه این استاد تکیه بدهی و توشه و غذای روح و روان نیازمندت را برچینی.
طبق معمول ، تالار قدیمی خانه شهر ، با همه کم وکاستی هایش آبروداری می کند و کمی از شرمساری بی تالاری اینگونه مراسم دیار کریمان را می کاهد.
وقتی به ترکیب شرکت کنندگان در کنسرت نگاهی می افکنم ، جوانی آنان شوقی سرشار از ذوق جوانان کرمانی به موسیقی اصیل ایرانی در من شعله ور می شود و مسرور می شوم که هستند هنوز جوانان بی شماری که از اصالت موسیقی لذت می برند.
در جلو من زوج جوانی در حال بگو ومگو هستند و گوش های من ناخواسته استراق سمع می کنند،خانم جوان فکر کنم اولین کنسرت از نوع اصیلش را می بیند و به نظر راضی نمی آید و پسر جوان با شور و شوق منتظر آغاز کنسرت می باشد.
خانم جوان رو به همسرش می کند و می گوید : خدا را خوش می آید ! ۵۰ هزار تومان و شوربختانه هزینه حضور ۵۰ هزارتومانی خود و همسرش در کنسرت را به خرید ۴ کیلو گوشت گاو تبدیل و تأسف می خورد.
همسرش فقط او را نگاه می کند.
قصد پریدن در وسط گفت و گوهایشان یک لحظه به سراغم می آید ، ولی آن را حمل بر دخالت در امور شخصی می دانم و غافل می شوم.
کیهان کلهر به اتفاق علی بهرامی فرد نوازنده سنتور بَم وارد صحنه می شوند ، همه به احترامشان به پا برمی خیزند ، گیسوان سپید کیهان ، پیراهن لاجوردی ، افتادگی و فروتنی او ، آرامش و سکوتی را بر کنسرت حاکم می کند و نوید لحظه هایی خوش را می دهد.
شاه کمان ، با همه شاهیش در مقابل استادی کلهر ، سرتعظیم فرود می آورد و همچو کودکی خودش را در سرپنجه های او رها می کند ،صدای شاه کمان طوفانی در وجود برپا می کند ، صدایش ، نمی دام آرامش است ، شور است ، طوفان است ، هرچه هست ، روح و روانم چه سخت به آن نیازمندند.
نیم نگاهی به زوج جوان می اندازم ، شاه کمان کیهان و سرپنجه های سحرانگیز و افسونگرش بر آنها شاهی کرده است و صدای جانسوز و دلنواز تارهای شاه کمان ، بر تاروپود آنان رخنه کرده و مات ومبهوت گوش در گرو او نهاده اند.
شیرینی و زیبایی بداهه نوازی کلهر زمانی به اوج می رسد که کیهان ارشه را بر زمین می نهند وبا سرپنجه هایش چه شیداوار بر تارو پود شاه کمان می کوبد و صدای ضرب و تار و کمانچه را چه استادانه در می آورد، طوری که شگفتی را حتی در چشم های خیره شده زوج جوان می بینی.
پس از بداهه نوازی شاه کمان و سنتور بَم، همنوازی گروه با صدای گرم وگیرای حمیدرضا نوربخش آغاز می شود ، نوای نی وتار و کمانچه و صدای نوربخش که :
از قند تو می نوشم ، با پند تو می کوشم
من صد جگر خسته ، تو شیر جگرخوارم
جان من وجان تو ، گویی که یکی بوده است
سوگند بدین یک جان ، کز غیر تو بیزارم
و پس از پاسخ کمانچه کلهر:
دانم که چه می جویی
ای دلبر عیارم
در زیر قبا جانا شمعی پنهان داری
خواهی که زنی آتش در خرمن و انبارم
ای گلشن و گلزارم ، وی صحت بیمارم
ای یوسف دیدارم ، وی رونق بازارم
برای لحظاتی از زوج جوان غافل می شوم ،زیرا! کیهان و کمانچه اش ، با ترنم صدای نوربخش آنها را هم غافل کرده است.
شوق حضور در کنسرت را حالا دیگر می شود در چهره این زوج جوان دید، دیگر دل نگران هزینه کنسرت نیستند .
انگاری برای درمان روح خسته خود ، به غذا و داروی ویزیت شده از سوی سرپنجه های کیهان کلهر ، محتاج بودند و اینک کیهان و کمانچه اش با نوربخش وصدای صمیمیش ،از مولانا مدد می گیرند و برای این جمع حاضر این نسخه را می پیچند:
دست بنه بر دلم ، از غم دلبر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مومنان
وز ستم و ظلم آن طره ی کافر مپرس
عشق چو لشکر کشید ، عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس ، از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتش است
سوخته پر خوش تری ، هیچ تو از پر مپرس
جمعیت همه به پا ایستاده اند ، گل است که به سوی استاد روانه می شود، دست های مهربان این جمع حاضر چه یکنواخت به تشویق همه کسانی می پردازند که هنردوستی مردم و دیار کریمان را رقم زدند و شور وشعور مردم فرهنگ دوست و هنر پرور این خطه از میهنمان را همراه با مسوولان هنردوستش به رخ کشیدند.
در شیدایی این جمع حاضر زوج جوان را دیدم که چه عاشق وار دست بدست هم داده و با نوربخش ابیات مولانا را همخوانی می کنند:
همیشه من چنین عاشق نبودم
زعقل و عافیت بیرون نبودم
چو تو عاقل بُدم من نیز روزی
چنین دیوانه ومفتون نبودم
مثال دلبران صیاد بودم
مثال دل میان خون نبودم
در این بودم که این چون است و آن چون
چنین حیران آن بی چون نبودم
تو باری عاقلی بنشین بیندیش
کز اول بوده ام ، اکنون نبودم
حمید هرندی