نخستین روز دبستان
انگار همین دیروز بود ، که برای رفتن به کلاس اول دبستان آماده می شدم ، اون روزها بر اساس نزدیکی محل اقامت ، مدرسه ها انتخاب می شد و چون منزل ما به دبستان خسروی نزدیک تر بود ، در آنجا ثبت نام کردم.در شهر بافت دو دبستان پسرانه خسروی و سعدی و دو دبستان دخترانه شهناز و حافظ و دو دبیرستان پسرانه ششم بهمن و پهلوی با هم رقابت داشتند وتنها دبیرستان دخترانه ۱۷ شهریور بود.
یادش بخیر ، از آن روزها خاطره های زیادی در یاد دارم . هنوز مزه سیب های لبنانی ،بیسکویت های سینا و کنسروهای مرغ و گوشت را که بعنوان کمک غذا بما می دادند ، زیر زبانم مزه مزه می کنم.
موهای تراشیده ،پیراهن های تمیز اتو کشیده، ترکه چوب انار ناظم مدرسه ، مبصرشدن ها را در یاد دارم.تلاش های آموزگاران آن روزگار : مرحوم صادقی ، مرحوم شمس الدینی،مرحوم احمد کاشانی ،مرحوم محمود کاویانی ،مرحوم سعدا…نادری،مرحوم غلامرضا اعتمادی و آقای یوسف محسنی را بخوبی در اخلاق،رفتار و سوادم حس می کنم.
یادش بخیر ، روزهای شنبه به صف می شدیم،مرحوم مهدی برومند (مدیر مدرسه )به اتفاق مرحوم غلامرضا اعتمادی (ناظم مدرسه) از وضعیت ظاهر ی دانش آموزان و نظافت آنان بازدید می کردند، پشت دست هایمان را می بایست دراز می کردیم تا آنها تمیزی دست ها و کوتاه بودن ناخن هایمان را بازدید کنند ،ترکه چوب انار جزای دست های کثیف و ناخن های بلند بود.
یادش بخیر ، اولین روز دبستان چه روز خوبی بود.فکر کنم شعر محمد علی حریری جهرمی بهترین نوشته ای باشد که می توانم در روز اول مهر در وب خود بگذارم.
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن