اله خدا بارون بده عمری به شاه بارون بده
خدایا ! ماه آبان ، ماه آبهاست ، چشمانمان را به آسمان می دوزیم و به ابرهای نیلی رنگ این پهنه خیره می شویم تا برسرزمین ما ، بر بافت ما و دیگر دیار این گیتی ببارد و زمین خشک و تشنه را سیراب کند.
خدایا ! خودمان می دانیم بر سر آب ، شیره جان زمین و مایه زندگی خود چه آورده ایم ، چگونه آن را تاراج کردیم ، چگونه در ارزوئیه از عمق ۲۰۰ تا ۳۰۰ متری آن را بیرون کشیدیم تا ذرت ، پنبه و پول در آریم .
خدایا ! درختان ، این ریه های طبیعت را بریدیم و بر جای آنها خانه ساختیم و روزنه های تنفس زمین را بند آوردیم ، با دودکش کارخانه ها و اگزوز خودروها دود به حلقوم آسمان فرستادیم ، روز به روز با اوزن نامهربانی کردیم ، تا این لایه سوراخ و اشعه های سرطان زایش بر گوشت وپوستمان سرازیر شد.
خدایا ! ما از خوا ب غفلت بیدار نمی شویم ، ولی ای بخشنده مهربان ، بر تشنه کامی زمین ، بر آیندگان این مرز و بوم نظری بینداز
اله خدا بارون بده عمری به شاه بارون بده
جو به اسب دارون بده ارزن به مرغ دارون بده
گندم به اربابون بده اله خدا بارون بده
بارون اگر نمی دهی مرگی به شاه بارون بده
یادش بخیر ! انگار همین دیروز بود ، کوچه پس کوچه های بافت ، بی بارانی و انتظار ، فراوانی ایمان و اعتبار ، پیرمردی شاه باران شده بر حیوان یا تخت روانی سوار و ما شعر خوانان بدنبال او از خدا طلب باران می کردیم:
اله خدا بارون بده عمری به شاه بارون بده
این رسم زیبای باران خواهی سه روز ادامه داشت و شاه باران بر اسب،الاغ و یا بر تخت روانی که بر شانه چهار نفر حمل می شد ، می نشست و مردم که اغلب کودکان و جوانان بودند بدنبال او شعر خوانان روان می شدند .
شاه باران معمولاً کسی بود که از خطر سیل نجات یافته بود ، مردم او را به شکلی زشت گریم می کردند ، بجای گوشهایش از شاخ گوسفند یا دو لنگه کفش استفاده می کردند و چهره اش را با ذغال یا میکروکروم مضحک می کردند و در کوچه پس کوچه های بافت می چرخاندند و در نهایت در باغ خواجه یا زمینی دیگر آرام می گرفتند.
شاه باران در مدت سه روزی که حکم شاهی داشت ، قدرتی هم در حد شاه داشت ، او از قدرت شاهیش در این سه روز استفاده می کرد و احکامی که لازم الاجرا بود ، صادر می کرد.
حکم شاه باران بدون تعارف می بایست اجرا می شد ، احکام شاه باران بیشتر شامل : شلاق زدن ، لباس بیرون آوردن و رقصیدن بود.
از گندم اهدایی مردم در این مراسم ، کُماچی بزرگ تهیه می شد ، تهیه کنندگان کُماچ می بایست در حین تهیه کُماچ یک مهره ( مُهر سبزو) در قسمتی از کُماچ بگذارند.
در پایان مراسم ، کُماچ بین مردم شرکت کننده با نظارت فرد یا افراد معتمد تقسیم می شد ، فرد معتمد قبل از خوردن کُماچ توسط مردم ، به تجسس در آن می پرداخت تا مشخص شود مهره ( مهرسبزو) به چه کسی رسیده است.
آنگاه آن فرد که مهره در کُماچش بوده است به مردم معرفی و شاه باران حکم شلاق زدن او را می داد ، آن فرد تا زمانی که باران می بارید ، می بایست شلاق بخورد ، مگر اینکه یکی از ریش سفیدان ضامنش شود و تعهد کند که تا یک هفته باران باریدن را به او فرصت بدهند.
وتعجب اینکه معمولاً در این یک هفته باران می بارید زیرا که :نزد خدا آبرویی داشتیم.
خدایا ! این روزها ما توان شاه باران راه انداختن را نداریم و اگر هم داشتیم ، نزد تو آبرو و اعتباری نداشتیم.
خدایا ! ما آمده ایم تا از دل خسته و شکسته خود با تو صحبت کنیم.
خدایا ! بارانت را بر ما ببار تا خاطره هایمان را زیر باران ببریم و همراه با سهراب فکرمان را ، واژه هایمان را بشوئیم و دوستانمان را هم زیر باران ببریم و آنگاه چشمانمان را بشوئیم تا شاید جور دیگری ببینیم .
خدایا ! من هم دوست دارم زیر باران بروم ، حرف بزنم ، بنویسم و نیلوفر بکارم
خدایا ! ماه آبان است ، ماه آبها ، بر ما بارانت را ببار تا ابرها و لکه های نابارشی را از خود بزدائیم .
خدایا ! دلمان چقدر برای بارانت تنگ شده است ، به رسم دلتنگی هایمان ، اشک ابرهایت را بر ما بریز
حمید هرندی