کلیدر را بخوانید
خواندن کتاب کلیدر محمود دولت آبادی برای بار دوم ، برایم از همه لحاظ حاوی نکات جذاب ودرس آموزی بود. اوج قلم زنی این نویسنده در ورق ورق این مجموعه هویداست. خواندن مجموعه کتاب کلیدر را به جوانان عزیز که اوقات فراغت بیشتری نسبت به ما میانسالان دارند را ، توصیه می کنم.
نت برداری های مختصری را که از این کتاب برداشتم ، با هم می خوانیم :
چیست این دنیا ؟ چیستی تو ای دنیا ؟
نفهمیدم ! این خلقت ، زادن ، طفولیت ، جُرگی ، جوانی ، پختگی ، پیری ، کهولت – مرگ ، ای زندگانی تو را هیچ حالی ام نشد.
از کجا آمدم ، کی بودم ؟ چی هستم ؟ ای زندگانی ، همیشه پیش چشمم در حجاب بوده ای ، چشم بینا هم که داشتم ، رو به من نشان ندادی .
در این بی سر و بی پایان ، به جز این نکته هیچ نفهمیدم ، همین نکته فقط ! در این سفر که دارم به آخر می رسانم به جز جهل چی دارم ؟ چی با من است؟ چی ؟
در طفولیت سرما ، در جوانی آفتاب ، در پختگی عرق کار ، در پیری خاک راه ، در کهولت سایه سایه و سیاهی
در صفحات دیگری از این مجموعه در وصف پگاه و بامداد این توصیف را می خوانیم :
پگاه :
نسیم سرد پگاه ، بستر صاف و ملایم آسمان ، مانده ستارگانی پراکنده ، یکه ، تک ، تنها ، خال هایی بر قدح باژگونه قیماق ، جا به جا در کار باختن خود ، فرخور روز ، خورشید گم در خم پشت زمین ، نه نشانی هنوز از پیشقدم خوش ارغوانی ، نه نشانی هنوز از پرندگان سحرخیز سحر ، آغشتگی آبی وش آسمان و سرب نمای زمین در هم ، هم مرزی رنگ ها ، بی مرزی شب و روز ، گنگی و وهم ، افول و عروج ، نه شب را شتابی بی پایان و نه روز را شتابی به شروع
درنگ ، پیوستگی به هم در شدن و آمدن ، جابجایی بی جدال ، درود و بدرودی به صفا ، شب می رود که سر بگذارد و روز می اید که بر آید ، این می رود که باز بیاید ، آن می رسد که باز بگذرد.
و در صفحات دیگری از این مجموعه می خوانیم :
هر چه را که خودش داده ، یکی یکی و به نوبت از تو می ستاند ، ای قربان کرمش بروم ! سوی چشمت را چنان از تو می گیرد که انگار ، روغن چراغ نرم نرم تمام شده و فتیله دم به دم بی فروغ شود تا آنکه بمیرد.
دندان های به آن خوش قوارگی را یکی یکی از تو می گیرد ، جوری هم از تو می گیرد که با هرکدامشان یک بار جانت بالا می آید ، موی و کاکل ، رمق زانو، قوت کمر ، مهارت دست و چابکی ، هم به همان شیوه ، یواش یواش از تو می گیردشان و خودش می داند که چکارشان می کند.