پرسه زدن در خیابان قدیمی بافت (۴۰ تا ۴۵ سال پیش)
یادت می آید که به اتفاق تو در بازار مرحوم کربلایی حاجی شفیعی قدم زدیم و از بازاریان آن روزگاران صدق و صفا خریدیم.
آنروز وقتی از بازار بیرون آمدم و وارد خیابان شدم، خاطرات زیادی از این خیابان که قدیمی ترین خیابان بافت هم می باشد برایم تداعی شد.
یادم می آید حدود ۴۵ سال پیش نهر پر آبی از وسط این خیابان می گذشت ،این نهر پر آب که عرضش هم به نسبت زیاد بود ، توسط پل هایی که ارتباط دو طرف خیابان را بوجود می آورد، در بعضی نقاط قطع می شد .
استخر ما بچه های آن روزگار همین نهر آب بود که در بعضی نقاط که عمیق تر بود و به آن گلم می گفتیم آب تنی می کردیم.یادم می آید آب به حدی زیاد بود که فرزند مرحوم سالاری به نام سمیع سالاری را آب در خود غرق کرد.
فکر کنم سال ۱۳۴۴ یا ۱۳۴۵ بود که خیابان به شکل امروزی طراحی و آب نهر به دو جوی دو طرف خیابان هدایت شد.
یادش بخیر ! آن زمان سال های پرباران و پر برفی بود،همین جوی آب که در این سال ها یک قطره آب را از ابرهای نامهربان گدایی می کند ، همواره پرآب بود، به نحوی که مغازه داران دو طرف این جوی می نشستند و با کفه ترازو پیاده رو جلو مغازه شان را آب پاشی می کردند.
راستی ! بیا هم قدم شویم و مانند آنروز که در بازار کربلایی حاجی شفیعی رفتیم و از بازاریان قدیم یادی کردیم ، در این خیابان هم پرسه ای بزنیم و از همشهریان آن روزگار یادی بکنیم.
اگر ذهن گرفتار و آلزایمرگرفته من یاری نکرد و بعضی ها را از یاد برد تو به من کمک کن که از همگی یادی بکنیم.پس بیا به بالاتر برویم و از میدان شهید شهابی شروع بکنیم.
روبروی دبستان خسروی قنادی حاجی غلامحسین وحیدی بود، اینجاها دیگر مغازه ای نبود ، اینجا کنار مسجد جامع مغازه ای بود که سقز ، شکلات قلمی ،تخمه گل روز و…می فروخت ،چون صاحب این مغازه رنگ رخسارش کمی زرد بود به مغازه قلی زردو معروف بود.
روبروی همین مغازه دادگاه بافت قرار داشت ، که ساختمانش استیجاری بود و به حاجی حمدا..ریاحی تعلق داشت.اینجا هم قدیمی ترین داروخانه بافت بود ، داروخانه محمد رستگاری ، یادم می آیدحمید رستگاری با اینکه تحصیلاتش در آن روزها متوسطه بود ، ولی اندازه یک دکتر داروساز سواد داشت.
اینجا نمایندگی کفش ملی متعلق به محمود محسنی قرار داشت و روبروی این مغازه ها قصابی غلامحسین شفیعی بود ، اینجا هم زرگری کربلایی حسین نیک نفس بود و فکر کنم آنجا هم مغازه ای بود متعلق به علی آقا افضلی.
اینجا مغازه لوازم خانگی برادران رستگاری ( محمد و مهدی رستگاری ) می باشد ، برادران رستگاری علاوه بر لوازم خانگی نمایندگی موتور سیکلت ایژ و یاماها و نمایندگی توزیع کپسول ایران گاز را نیز داشتند.
روبروی مغازه رستگاری ، مغازه اصغر خان ، حسین خان و اکبرخان هرندی قرار داشت و بعد از این مغازه ها چند مغازه دیگر بود که یادم نیست و تو برایم بگو.
ولی اینجا مغازه شمسعلی شفیعی بود،یادم آمد آنجا در طبقه دوم ، خیاطی منوچهر ایران منش قرار داشت، آنطرف هم مغازه امید علی جوشنگ، آرایشگاه غلامحسین و عباس عسکری، مسگری محمد علی مسگر ( شفیعی)، پوشاک فروشی علی ساردویی، کفاشی درویش مفلحی و فکر کنم قصابی گلستانی قرار داشت.
این هم حمام عمومی مرآت بود که اگر آن را تخریب نکرده بودند ،چیزی شبیه حمام گنجعلی خان بود.
اون مغازه درویش ابرقویی است ، بیا یک اسو یا کانادادرای بنوشیم و گلویی تازه کنیم ، سه قرون پول خرد داری؟ سه قرون ، بله سه ریال . دو سه مغازه دیگر هم کنار همین مغازه بود که یادم نمی آید وتو برایم بگو، ولی فکر کنم در طبقه بالای همین مغازه ها ، خیاطی افشین کاشانی بود.آن روبرو خیاطی غلامرضا بنی اسد قرار داشت که کنارش کفاشی قاسمی بود.
اینجا هم دو سه مغازه دیگر هم بود که باز از یادم رفته است.آخر مگر چند سال این ذهن کار می کند؟ می گم کاش می شد مانند کامپیوتر شما امروزی ها مطالب را در مغزو ذهنمان saveمی کردیم و الان دیگر مشکلی به اسم آلزایمر نداشتم.خوب بیا برویم.
اینجا مغازه پارچه فروشی حاج قاسم اعتمادی بود و این هم کافه حبیب سقازاده، این هم پارچه فروشی مشهدی حسین خواجه و پارچه فروشی دهقان که به خیاطی عبدا…کاشانی وصل بود ، آنجا هم مغازه ریحان بیگمرادی ( حامدی) بود. فکر کنم خیاطی عبدا..صفا هم همین جاها قرار داشت.
و این هم زورخانه بافت و مغازه جعفر چرخ ساز و آن هم میوه فروشی دادا… و عین ا… و آن هم خیاطی علی کاشانی است.
اینجا مغازه ای بود مربوط به مشهدی صمد خواجه که فکر کنم کفاشی می کرد ، مشهدی صمد به روش معروف خودش دندان هم می کشید. بیا برویم از اینجا دندانم درد گرفت.
قنادی هاشم قناد یادم رفت با آن حلواهای کشواش. صبر کن اینجا یادی بکنم از عطاخان اشرافی ، چه معلوماتی داشت ، هر موقع برایم انشا می نوشت ۲۰ می گرفتم.
اینجا مغازه پارچه فروشی تهمتن خان رفیعی پور بود و کنارش مغازه قنادی نیکویان ،و مغازه دانشی قرار داشت که عطر، ادکلن و لباس های بندری می فروخت.
روبروی این مغازه ها، موتور سیکلت فروشی درویش فتاحی، لاستیک فروشی مختاری و تاجعلی محمدی ،خیاطی دریاقلی بیگی و میوه فروشی احمد علی ملایی قرار داشت. راستی آنجا هم پارچه فروشی کربلایی اکبر نادری و رادیو سازی تاج پوربود.
این هم مغازه لوازم خانگی عباسعلی یحیی زاده است ، سلام آقای یحیی زاده ، انشاا…سالم و تندرست باشی، کاش اقای یحیی زاده حال وحوصله ش را داشت تا برایم بنویسد.آخر ایشان قلم خوبی دارد ، بخصوص در طنز نویسی.
کنار مغازه یحیی زاده مغازه مشهدی سکینه ، آنطرف تر لوازم الکتریکی مهدی ریاحی یا همان مهدی برقی خودمان واین هم پارچه فروشی ممتاز امینی است واین هم پارچه فروشی موسی کروپی و مغازه دایی حسن. اینجا هم مغازه مشهدی طوطی.
راستی آنجا روبروی مغازه درویش فتاحی سوپر مختار حبیبی بود،فکر کنم مختار حبیبی اولین کسی بود که در بافت به اصطلاح مرغ سوپری می فروخت. آن زمان ها همه در حیاط منزل خود مرغ و خروس داشتند و مختار حبیبی اولین کسی بود که مرغ سوپری می فروخت( اگر کسی می خواهد تاریخ مرغ فروشی و بستنی فروشی در بافت را بنویسد، مختار حبیبی به عنوان اولین فرد در بافت مطرح می باشد).
خوب ! مغازه خلیل کاویانی؛ آرایشگاه درویش سینایی یا حضرتی،آرایشگاه بازعلی غضنفری، خیاطی گنجی،قصابی ایلاقی و…از یادم رفت. شما برایم بگو که چه کسان دیگری را از یاد بردم. یاد همه آنان بخیر، چه مردمان مهربان ، صمیمی و با اصالتی بودند.
در خاتمه ؛ حال که در این خیابان هستیم ، یادی بکنیم از امیر خسروی، نعمت ا…نادری، صفا ،نصرا…رحیمی،روحانی معزز سید حسن موسوی؛ موذن خوش صوت یدا…اذان گو،معین وزیری ،محمد خان هرندی،درویش امجدی ،دلشادی ، غلامرضا شفیعی ،گرگعلی شفیعی،یحیی خان زند ،قاسم محمدی ،احمد کامرانی ، رحمت ا…خواجه و هرآنکس که از یادم رفته است.
از مرحومه نصرت رستمی همسر گرامی حاج نعمت خادمی که مرگش را هیچ وقت از یاد نمی برم ، نیز یادی بکنیم.
این نوشته را با حزن واندوه آن روزگاران،که برادرم عطاا…هرندی را از دست دادم به پایان می برم. عطا برادر خوش سیما و جوانم در سن ۲۲ سالگی در اثر یک بیماری در سال ۱۳۴۹ از بین رفت.
مرگ عطا در آن روزگاران بافت را در غم و اندوه فرو برد و عطا تنها جوانی بود که در آن روزها از بین رفت، تشییع جنازه ای که مردم بافت در آن روز برای عطا گرفتند، هرگز فراموش نمی کنم.برای همه آنهایی که در این مطلبم دیگر زنده نیستند طلب مغفرت و دعوت خواندن فاتحه از سوی شما را دارم.
از مرگ عطا ۳۹ سال می گذرد و اشک های من هنوز می ریزند. مرگ برادر سخت است ، خدایا بر کسی نیاور این سختی را
دوستتان دارم. حمید هرندی