سلامی گرم خدمت مردی که مثل هزاران بافتی دیگر،عاشق شهرش است. طبق قولی که داده بودم؛متنی را برایتان آماده کردم.البته با آن چیزی که درذهنم بود،تفاوت بسیاری دارد.راستش می خواستم که یکی از متن های قدیمی ام را برایتان ارسال کنم؛اما متوجه شدم که شرایط بسیاری از مباحثی را که مطرح کرده ام،به کلی ویا تا حدود زیادی تغییرکرده است. مثلا موضوع راه های ارتباطی و همچنین بیمارستان ابتدای شهر(جدید).به همین خاطرمجبورشدم که بسیاری از مطالب را تغییربدهم.حال به نظرشما بستگی دارد که این نوشته را بپسندید یا خیر.البته خودتان باید آن را ویرایش وهرعنوانی که دوست دارید برایش انتخاب کنید.درد و دل یک جوان بافتی یا شاید هم،خاطرات یک جوان بافتی.البته اگر بیست و یک سال را جوان بدانیم!!؟،بنامید.
برای آنان که می دانند…
بافت،شهری که ازنظرهیاهوی سیاسی،می توان آن را در ردیف کلان شهرهایی همچون:تهران اصفهان و… قرار داد.شهری که با پیشینه ی بسیار زیاد تاریخی،طبیعت بکر و زیبا،مردمی با ضریب هوشی فوق العاده و ویژگی های زیاد دیگر،از قافله ی پیشرفت بسیارعقب افتاده است.
بی دلیل از کلمه بسیار،استفاده نمی کنم.چند کارخانه ی مهم و به معنای واقعی کلمه سود ده،در شهر وجود دارد؟.چقدردرتوسعه ی طرح های کشاورزی و صنعتی کوشش کرده ایم؟. وبسیاری مطالب دیگرازاین قرار.نزدیک به دو دهه است که برسرهم کوبیدیم و گفتیم : که فلانی انتخابی مناسب و فلانی فرد نالایقی ست.البته دراین باره که افرادی نالایق درعقب ماندگی شهر کوشش های چشمگیری داشته اند!؛جای هیچ شکی نیست.اما حالا نگاه کنید که ما چه داریم؟.
ما پارک ملی خبر را داریم که بعد ازپارک ملی گلستان؛ دررتبه ی دوم کشورقراردارد.تنوع گونه های گیاهی و جانوری اش که دیگرهیچ؛اما هیچ بهره ای از آن نمی بریم.جاذبه های گردشگری زیادی در بافت وجود دارد که دست نخورده باقی مانده است.دلمان خوش است که در شروع عید نوروز،دو تابلو در دو ورودی اصلی شهر نصب می کنیم و به اندک مسافران بخت برگشته،خوش آمد می گوییم.آیا این مسافر جا و مکان نمی خواهد؟؛این مسافر نمی خواهد بداند که سوغات این شهر چیست؟ و آن را از کجا می تواند تهیه کند؟؛آری بخت برگشته.ما اینجا یک مرکز خرید کامل و آبرومند نداریم؛چرا که ارتباط بین بخش خصوصی و دولتی درشهرمان معنا ندارد.
این شهر با واژه ای به نام سینما بیگانه است!!.یادم می آید که سال ها قبل،یک دفعه قسمت شد و به سینمای خدابیامرزشهررفتم و فیلم دیدم.اما از آن زمان به بعد در این شهر سینمایی وجود نداشته.
البته اگر یک بخت برگشته ای هم پیدا شود و بخواهد کاری انجام دهد،بعضی دوستان آنقدردرکارش سنگ اندازی می کنند که بنده خدا پشیمان می شود و از همان راهی که آمده،برمی گردد.این شهر یک مرکز تفریحی به معنای واقعی کلمه ندارد.یادم نمی آید که آخرین دفعه ای که اصطلاحا به پارک شهررفتم؛چند سالم بود؟!. بله، کودکان این شهربا واژه ای به نام شهربازی-البته درشهر خودشان-،بیگانه اند.البته در بسیاری موارد،آن را درشهرهای دیگر تجربه کرده اند.من همیشه در کودکی ام،یک شهربازی بزرگ در شهر می ساختم و با کودکان دیگر،در آن بازی می کردم.
در مورد وضع پزشکی و بیمارستانی شهر نیز،همین اندازه بگویم که خدا رو شکر می کنم که بنای ابتدای شهر که کم کم داشت به یک اثر تاریخی تبدیل می شد؛شکل گرفت.آری بعد ازسالیان مدید و وعده های مختلف،آخر سرهم یک بیمارستان کج و کوله و سطح پایین تحویلمان دادند.
من نمی خواهم که ارزش کار را زیر سوال ببرم؛چرا که من در این جا از شهر بافت می نویسم و نه از فلان منطقه ی محروم کهکیلویه و یا فلان منطقه ی محروم در استان سیستان و بلوچستان.
اگر اندکی ازاین مواردی را که اشاره کردم،رعایت می کردیم؛دیگر رابر و ارزوییه به این زودی جدا نمی شدند.بهتر بگویم؛تز شهر شدن ارزوییه به این زودی ها مطرح نمی شد.آری بافت در دو منطقه خلاصه نمی شود و ما مناطق غنی دیگری نیز داریم.اما چقدر روی آن مناطق سرمایه گذاری کردیم؟؛چه برنامه ای برای توسعه ی آن مناطق،طرح ریزی کردیم؟؛چرا اینقدر دیر به فکرازبن بست خارج کردن شهرمان افتادیم؟.اگر ما حداقل ده سال قبل این کارها را می کردیم؛
الان ازنظراقتصادی،اجتماعی و حتی فرهنگی،ازشهرهای دیگرعقب نمی افتادیم.آری فرهنگی؛چرا ما اغلب دچاراین توهمیم که ما از با فرهنگ ترین مردم،در استان کرمان هستیم؟.درست است که فرهنگی بسیارقوی درپشت سرمان داریم؛اما وقتی پیشرفت اقتصادی و اجتماعی وجود نداشته باشد؛فرهنگ نیز به مرور زمان کمرنگ و به فراموشی سپرده می شود.باز هم می گویم،اگراندکی از این کارها را در گذشته انجام می دادیم،الان به معنای واقعی کلمه یک شهرستان بودیم.اگر این گونه بودیم،مناطق دیگر،به فکر شهر شدن نمی افتادند ویا به این زودی ها صورت نمی گرفت.
به گمانم اگر قرار براین باشد که پیشرفتمان همچنان لاک پشتی و یا اینکه تمام نگرانی مان انتخابات دوره ی بعد مجلس باشد؛یقیین دارم روزی می رسد که رابر و ارزوییه،پیشرفت بسیار چشم گیری خواهند کرد.البته من منظور بدی ندارم؛و برعکس از پیشرفتشان نیز خوشحال خواهم شد.اما من می گویم مناطقی که ازبافت جدا شده اند،در صورت روند پیشرفت شهرمان،به زودی ما راپشت سر خواهند گذاشت و با افسوس برایمان دست تکان می دهند!!.هیچ وقت به این موضوع فکر کرده اید که چرا بخش خصوصی حاظر به سرمایه گذاری در شهرمان نیست؛
و یا اینکه به ندرت و با ریسک بسیار بالایی صورت می گیرد؟.می دانید چرا؟،زیرا به نظرمن بسیاری از ما بافتی های عزیز،دوست نداریم که فردی غیر بومی در شهرمان سرمایه گذاری کند!.البته این موضوع جدا از آن قاعده ی کلی ست که خیلی از ما بافتی های شریف-البته مرا ببخشید که اینگونه می گویم-؛چشم پیشرفت یکدیگر را نداریم.کافی ست که یک بخت برگشته ای کار نو و ویژه ای را درشهر آغازکند؛آن وقت سنگ اندازی ها شروع می شود؛مانع ایجاد کردن باعث کاهش انگیزه سلب اعتماد می شود.مثلا وقتی چند شرکت کامپیوتری درشهروجود دارد
که می تواند نیاز ادارات و موسسات را برآورده کند؛بسیاری از مسولین ادارات و موسسات،به شهرهای سیرجان و کرمان برای خرید می روند و حتی اجناسی با کیفیت پایین و قیمت بیشتررابه خرید از شهر خودشان ترجیح می دهند.البته در این گونه موارد،گاهی غرض ورضی های شخصی نیز دیده می شود.این موضوع را عمداَ به عنوان نمونه مطرح کردم؛زیرا شخصا با آن برخورد داشتم.بافت شهر علم خیزی ست؛این موضوع حتی ذره ای هم جای شک ندارد.
اما چرا برای توسعه ی این علم،برای توسعه ی این همه استعداد خدادادی،کارشایسته ای صورت نگرفته؟.اگرمدیران مربوطه و مردم،قدری پشتکار و اشتیاق بیشترازخودشان نشان می دادند،چرا ما الان نمی بایست که یک دانشگاه مستقل دولتی داشته باشیم؟.چرا باید به چند رشته ی معمولی در قالب دانشگاه باهنراکتفا کنیم؟.اگر یک آمار سرانگشتی بگیریم؛ تنها درهمین یک دهه ی اخیر، تعداد بسیار زیادی دانشجو درقالب رشته های مهندسی و پزشکی و … تحویل شهرهای دیگردادیم.شهرهایی که بعضی وقت ها با همین بچه های خودمان به خاطرهوش و استعداد بالایی که دارند،به ما فخرمی فروشند.ساده بگویم؛پدیده ی فرارمغزها به وضوح درشهرما دیده می شود.
با دیدن این موضوع؛بغض عجیبی گلویم را می گیرد.دلم می خواهد گریه کنم،بدون اینکه حتی گونه هایم ترشود!.راستش مرگ تدریجی شهرمان را دراین پدیده به وضوح بیشتری می بینم.
من با قاطعیت می گویم که ما نیز به این مرگ تدریجی دامن می زنیم.نمی خواهم بگویم که ما به یک امیرکبیر با اندیشه های نو نیازمندیم،زیرا ما امیرکبیر های بسیاری داریم؛اما اصلا به آنها اعتنایی نمی کنیم یا بعضی از ما به سرعت در پی نقشه ای هستیم که جلوی فکر و اندیشه ی نویی را که درسردارد،بگیریم؛چرا که اغلب از این زمین خوردن لذت می بریم!.راستی هیچوقت از خودتان پرسیده اید که چرا وقتی به شهر های دوردست می رویم و می گوییم که ما اهل بافت هستیم،اکثریت نمی دانند که کجا را می گوییم؟،و حتی بعضی وقت ها نمی دانند که اصلا چنین جایی هم وجود دارد!!. این موضوع به وضوح برای من به وجود آمده.نمونه ی بارزش،سال اولی که به دانشگاه اینجا(شهرکرد)آمدم.وقتی می گفتم که من بافتی هستم؛به جز یکی- دو نفر،بقیه نمی دانستند که کجا را می گویم؟!.وقتی اسم کرمان را می بردم،بعضی ها ناشیانه سر تکان می دادند.
و می گفتند:پس بمی هستی!!.نمی دانم که بافت چقدر تشابه اسمی با بم دارد؟؛شاید هم زلزله باعث شهرت چشمگیر شهربم شده است!. در بعضی موارد نیز،بافت را با شهر بافق در استان یزد،اشتباه می گرفتند.خلاصه اینکه من متوجه شدم که اگر قرار باشد برای هر کسی اینقدر توضیح بدهم،باید چند واحد درس جغرافیا تدریس کنم!؛به همین خاطر بر خلاف میلم،از آن به بعد به همه می گویم که اهل کرمان هستم.آخر چرا؟؛چرا باید این گونه باشد؟؛می دانید چرا؟. زیر ما برای توسعه،اعتلا و معرفی شهرمان،کار خاصی و یا اصلا کاری نکرده ایم.شاید باورتان نشود که درچهارمحال وبختیاری،دریک بخش کوچک در کنار یک رودخانه ی معمولی،چنان هتل و مرکز تفریحی بزرگی درحال ساخت است که اگربه بهره برداری برسد،حال و روز این بخش کوچک را زیر و رو می کند.من خودم این مکان را دیده ام؛راستش درشهرما نیزمکان هایی-البته نه دقیقا مثل اینجا-،وجود دارد؛اما ما چه استفاده ای از این گونه مکان ها می کنیم؟.چقدربه فکربهره برداری مفید ازاین گونه مکان ها هستیم؟.اینجا حتی از یک غار معمولی نیز که درکنارهمان رودخانه است،
به نحو مطلوبی درجهت توسعه ی گردشگری استفاده می کنند.می دانم که شهرما از نظر طبیعی مثل چهارمحال و بختیاری نیست؛اما درجنوب کشور و درمقایسه با شهرهای آن ناحیه،یک پدیده در نوع خود محسوب می شود.خوب ! همین نمونه ی کوچک،باعث معرفی شهرمان به مردم دیگر مناطق و شهرها می شود.به عنوان مثال:اگر این گونه کارها به همراه توسعه ی راه های اتباطی، پیش ازاین ها صورت می گرفت،دیگر چه کسی حاضر بود که ازسیرجان به عنوان مسیرعبوری برای رفتن به بندرعباس استفاده کند؟.در صورتی که با استفاده از مسیر بافت،راهش را کوتاه تر می کرد و با حجم ترافیکی به مراتب کمتری مواجه می شد ازهمه مهم تراینکه ازمناطق طبیعی و بکرشهرنیزاستفاده می کرد.این موضوع همچنین باعث رونق اقتصادی هرچه بیشترشهرمی شد.
در آخراینکه دوست دارم همگی این سوال را از خود بپرسیم که ما چه وظیفه ای در قبال شهرمان داریم؟. و اینکه امیدوارم دوستی ازمطالب من دلگیرنشده باشد.چرا که من اصلا قصد جسارت به شخص یا اشخاصی را نداشتم.تنها سعی کردم که دغدغه های مربوط به شهرمان را به زبانی ساده بیان کنم.البته که من پیشرفت های یکی-دو ساله ی شهرمان را اصلا نادیده نگرفتم و بسیارهم امیدوارشدم.اما اگر قرار باشد که بازهم دست روی دست بگذاریم و یا اینکه پیشرفتمان لاک پشتی باشد،یقیین دارم که تا یک دهه ی آینده،جز یک نام و چند خیابان پرچاله وچوله، دیگر چیزی از شهرمان باقی نمی ماند.پس اگر قرارباشد که چنین شود؛من به نوبه ی خودم، پیشا پیش مرگ تدریجی شهر بافت،شهر خاطره های کودکی خودم و بسیاری دیگر را به همه ی مسولین بی مسولیت و مردم بی تفاوت نسبت به شهرشان،تبریک می گویم!!.
آقای هرندی عزیز،اگردوست داشتید و تشخیص دادید که این مطالب به دردتان می خورد،خواهش می کنم که با همان نام مستعارچوپان راستگو آن را منتشرکنید.
با سپاس
چوپان راستگو