کوکب خانم ۵۰ سال قبل و کتایون امروزی
زندگی یک زن و شوهر در ۵۰ سال قبل و امروز
کوکب خانم به روال هر صبح ساعت ۵ از خواب بیدار شد و پس از اقامه نماز به حیاط منزل رفت ، لانه مرغ ها را جارو زد و تخم مرغ ها را برداشت و شیر گاو را دوشید .
کوکب خانم قوری چای را کنار اجاق گذاشت و مقداری مسکه با عسل قاطی کرد و مقداری پنیر از تو خیک ریخت توی نعلبکی و نان های تیری را نیز در سفره گذاشت.
سپس دستی بر زلف های شوهرش مش غضنفر کشید و پیشانی او را بوسید و گفت : غضنفر جان بلند شو ، غضی جان صبحانه آماده است.
کوکب خانم کت و شلوارمش غضنفر را که برای اتو کشی زیر تشک گذاشته بود ، برداشت و در پوشیدن آنها به او کمک کرد و با دعا و صلوات مشتی را مشایعت کرد تا به سر کار برود.
کوکب خانم سپس دو فرزندش اختر و سامان را از خواب بیدار کرد و دست و صورت آنها را شست و صبحانه داد.
کوکب خانم مقداری بنه از توی کیسه ریخت توی جوغن و شروع کرد به کوبیدن ، تا حسابی بنه ها به روغن افتادند. سپس بیلچه را برداشت و رفت از توی خاک باغچه چند تا ترب بیرون آورد و شست و آنها را رنده کرد و با مغز گردو در جوغن کوبید . مش غضنفر امروز هوس قاتق بنه کرده بود.
کوکب خانم پیراهن و جوراب های کثیف مش غضنفر را برداشت و برد لب نهر آب و شست و در آفتاب پهن کرد.
ساعت ۱۲ بود که مش غضنفر با یا ا…گفتن وارد خانه شد و کوکب خانم با طنازی به پیشواز او رفت و یک ماچ از لپ های مشتی بر چید و کت او را گرفت و آویزان کرد .کوکب خانم به لپهاش سرخاب مالیده بود و مقداری ماتیکو هم به لباش.
کوکب خانم پس از نهار ، آفتابه و لگن را آورد تا مش غضنفر دستاشو بشوره ، مش غضنفر آروغی زد و کنار بخاری دیواری خوابید. کوکب خانم با مهربانی روی او پتویی انداخت و ظرفها را برداشت و برد لب حوض و حسابی آنها را با خاکستر سابید و گذاشت تا در آفتاب خشک شوند.
سپس جارو مرغی را برداشت و حیاط خانه را آب و جارو کرد و مقداری علوفه جلو گاوشان ریخت.
ساعت ۴ بعداز ظهر بود .کوکب خانم لباس های اختر و سامان را که تو کوچه رنگو بازی کرده بودند وکثیف شده بود ، برداشت و برد کنار نهر آب و شست و آفتاب کرد.
کوکب خانم با عشوه و ناز دستی بر بازوان مش غضنفر کشید و گفت : غضی جان بلند شو ، برایت قلیان چاق کرده ام ، مشتی پکی بر قلیان زد و چایش را خورد و آماده بیرون رفتن شد.
کوکب خانم سپس چارقدش را که پر آن چند حبه قند گره زده بود ، به دست مش غضنفر داد و گفت : آنرا به منزل سید حسن ببر تا نذرت را بگیرد، مشتی کمی ناخوش و سرما خورده بود.
کوکب خانم چند ریال پول داد به سامان تا از دکان هاشم قناد کمی نخود و کشمش بخرد و برای مش غضنفر نذر کند تا مشکلاتش در زندگی حل شود.
مش غضنفر چارقد گره خورده را داد بدست کوکب خانم و گفت : یک خانم من را چشم کرده ، کوکب خانم با عصبانیت چارقد را گرفت و رفت کنار نهر آب و گره چارقد را باز کرد و گفت : الهی چشم حسود بترکه
اختر از توی سبد دو تا به برداشت و آنها را به دست مادر داد، کوکب خانم سر کماجدون آبگوشتی را برداشت و میوه های به را در آن انداخت ، مش غضنفر به توی آبگوشت را بسیار دوست داشت.
کوکب خانم پس از صرف شام چراغ بادی را برداشت و ظرفها را برد توی حیاط و لب حوض همه آنها را شست.
مش غضنفر کنار بخاری دیواری لم داده بود و پاهایش را چپانده بود توی بخاری ، کوکب خانم از تو ماسدون مقداری مویز و جوزقند برای مش غضنفر که داشت داستان شب رادیو را گوش می داد ، آورد .
کوکب خانم تو یک پیاله مقداری آغو برای مش غضنفر آورد و گفت بخور ، آغو خیلی خوب است و مقوی است.
مش غضنفر گفت : کوکب جان آغو را برای زنی که زائیده می آورند، چرا برای من آغو آورده ای؟
کوکب خانم که دوباره سرخاب بر لپاش و ماتیک بر لباش مالیده بود ، با طنازی و عشوه گفت : غضی جان بخور ، آغو خیلی مقوی است ، برای تقویت قوای جسمانی خوب است، بخورغل من ، غلی ، غلی جان غضی جان … نصفه شب کوکب خانم مش غضنفر را بیدار کرد تا به حمام عمومی برود.
کوکب خانم صبح زود از خواب بیدار شد و مانند روز قبل و همان کارها با این تفاوت که مقداری کتیرا امروز خیسانده بود که بعد از ظهر حمام زنانه شد به حمام برود.
۵۰ سال بعد
کیوان ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شد، پس از اقامه نماز ، سماور را روشن و چای درست کرد، خامه و عسل را روی میز گذاشت و یک لیوان آب پرتقال را هم اضافه کرد.
کیوان کیسه زباله را جلو منزل گذاشت و غرغرکنان با عجله از خانه بیرون رفت تا به سرویس اداره برسد.
کتایون خانم و بچه ها رامبد و رزیتا هنوز خواب بودند؛ کتایون خانم ساعت ۱۰ از خواب بیدار شد و پس از صرف صبحانه ، آب پرتقال را نوشید و گفت : به این تحفه گفته بودم که امروز برایم آب هویج بگیرد.
کتی پس از صرف صبحانه ، ظروف کثیف دیشب و چند شب پیش را در ظرفشویی چید و دکمه آن را فشار داد ورفت جلو آیینه ، مژه های مصنوعی اش را مژه کرد و ریمل بر چشمانش کشید و خطی هم بر ابروهای تاتو شده اش کشید و استارتی به خودروش زد و رفت کلاس یوگا. طفلکی بچه ها ناشتا رفته بودند مهد کودک
کتی ساعت ۱۲ از کلاس آمد و رفت سراغ ماشین لباسشویی و دکمه آنرا فشار داد و سپس روی کاناپه ولو شد و کانال FASHIN . TVرا زد و همانجا روی کاناپه خواب رفت.
ساعت ۵/۲ بعد از ظهر کتی با صدای زنگ منزل از خواب بیدار شد و غرغرکنان در را باز کرد و گفت :چرا کلید را با خودت نمی بری؟
کیوان خسته و درمانده قبل از اینکه وارد منزل بشود ، جوراب هایش را از پا بدر کرد ، و شست ، کتی از بوی پای کیوان بدش می آمد؛کیوان تلفن منزل را برداشت و به سفارش کتی چهار پرس جوجه کباب سفارش داد.
کتی پس از صرف نهار و استراحت ، کمی حرکات مدی تیشن انجام داد و ساعت چهار رفت لباس هایش را پرو کند.
کیوان قبل از رفتن کتی پرسید برای شام چی میل می کنی ، شام درست کنم یا پیتزا از بیرون خبر کنم .
کتی گفت : هوس ماکارونی کرده ام ؛ برای شام ماکارونی درست کن. کیوان به بچه ها که از مهد آمده بودند غذا داد و آنها را حمام کرد و سپس به گردگیری منزل پرداخت و تا آمدن کتی منزل را جارو کرد.
کیوان ظرف های شام را شست و لباس هایش را اتو کرد.
کتی خواب بود ، کیوان هر چه به عمد سرو صدا کرد ، تا شاید کتی بیدار بشود و …خبری نبود .
کیوان کتاب آشپزی رزا منتظری را برداشت و فهرست آن را آورد و هر چه در فهرست آن دنبال تهیه آغو گشت ، چیزی ندید .
کیوان ساعت یک نیمه شب کله مرگش را گذاشت ، تا صبح کله سحر از خواب بیدار بشود و دوباره با کتی وزندگی کل کل کند.
حمید هرندی