شهر من بافت
شهر من “بافت” عجب بار و بری دارد او
خاک زرخیزتنش بوئی از مشک تری دارد او
مردمی اهل دل و کوشش بیدار نظر
همچومرغی به گلستان وطن بال وپری دارد او
گرچه محروم تر از خطه من شهری نیست
لیک دانم که به هرخطه نتایج ثمری دارد او
گر چه دور است ز مرکز به نهایت نزدیک
در سیاست گری از خلق به حق تاج سری دارد او
خاک این خطه زرخیز نه تنها به زراعت شهره
هدف غایت اخلاص وکمال و هنری دارد او
همه خطه کرمان به یکی “پسته” و “خرما” نازند
شهر من معدنی از عقل و درایت گهری دارد او
کانی از ذوق ادب معدنی از استعداد
نعمتی هست به هر خانه که هر کس خبری دارد او
نیست دردی که طبیبان نکنند درمانش
این همه خیل طبیب از قبل علم دری دارد او
حیف و افسوس که در جبهه قدرت به جناح معتقدند
ورنه این شهر بسی سرو و سری دارد او
خوش تر از بافت کجا آب و هوایی به از این می بینی
که چنین خرم و شاداب و فرح بخش سحری دارد او
نکته ها در دل من هست نهان گر چه نمی شایدگفت
ورنه این شهر بسا دولت تحسین گری دارد او
بر گرفته از مجموعه اشعار گل گفتنی ها
عیسی معینی
بافت ۲۰/۱۱/۱۳۸۴