شهرستان بافت در icu
زیرساخت هایش خراب است و نرمی استخوان دارد و بیماری راشیتیسم
بخش هایی از شش هایش را در یک عمل جراحی از دست داد و تنگی نفس دارد و بیماری آسم
عضوی دیگر از پیکرش را در یک جراحی دیگر از دست داد و فقر غذایی و کمبود ویتامین دارد و بیماری بِری بِری
مواد زائد خونش را کلیه هایش توان دفع ندارد و دیالیزی است
افزون بر ۵۰ تن مواد زائد و زباله هر روز در او جمع می شود و قدرت دفع این همه مواد زائد را ندارد وبه سیروز کبدی هم مبتلا شده است.
پارکینسون دارد و در این چند سال ، مرکز فرماندهی اش را به ۲۳ نفر داده اند ، تن او برای اجرای فرمان می لرزد .
تمام رگ های کرونر قلبش هم بسته است و با آنژیو بلاستی و استنت درمانی ندارد واعتباری هم برای جراحی باز در حساب ندارد.
تازگی ها ام اس هم بر دیگر بیماری هایش افزون شده است و سیستم عصبی او درب وداغون است، اعصاب حسی و حرکتی او آنقدر در دنیای چپ و راست سیاست بازی شده است که خود سیاست هم در این بازی بارها غَش کرده است.
چند روز پیش در شورای پزشکی شهر ، منظورم شورای شهر است ، به عیادت این بیمار نحیف و رنجور رفتم ، او را در بخش مراقبت های ویژه بستری کرده بودند، با این همه بیماری ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان اعتبار داشت ، چیزی حدود یک دهم سیرجان سالم و تقریباً تندرست یا یک هیجدهم رفسنجان ملوس ، طفلکی ها حتی توان خرید چند لیتر قیر را هم نداشتند که بر این همه نابسامانی کمی سیاهی بپاشند.
با حزن و اندوه از بالین این بیمار مفلوک بلند شدم و برای درمانش قصد مراسم گلریزان را کردم تا شاید برای درمانش پول و پله ای را جمع کنم.
اتفاقی یکی از همشهریان والامقام را دیدم و حال بیمار را با او در میان گذاشتم ، گفتم : بافت مریض است، پوکی استخوان دارد و ریه های عفونی ، دردستگاه گردش خونش اعتباری در جریان نیست !
گفت : درش را باید تیغه کرد و گل گرفت
گفتم : با تیغه و گل بیمار درمان نمی شود ؟
گفت : برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
دلم گرفت ، به رسم قدیم آمدم پیش بی بی ، غروب بود ، حال بیمار را با بی بی در میان گذاشتم، بی بی بر گوشه چارقد سفیدش چند حبه قند و کمی نمک بسته بود ، گره چارقد سفیدش که بوی گلاب می داد را باز کرد ، وجند حبه قند را در تکه ای از لباس بیمار گذاشت و گفت به پیش سید شهر ببر تا نَظر بافت را بگیرد ، گفت : بافت را نَظَر کرده اند ، چشم زده اند !
گفتم : بی بی ، بافت را چه به چشم ؟
بی بی گفت : به جمعیت مقابلت نگاه کن ، این جمعیت فرهیخته را چه به چشم
چند حبه قند را که بر تکه ای از لباس بیمار گره خورده بود را به پیش سید شهر بردم و گفتم بی بی می خواهد نَظَر بافت را بگیری !
سید بر شیرینی حبه قند چهار قل و آیت الکرسی را خواند و به من داد ، تا به پیش بی بی ببرم ، بی بی چوب درخت مو راسوخت و از سیاهی اش بر پیشانی بیمار مالید تا نَظَز بیرون رود.
دلم می خواست به روش بی بی ، برای بیمار کلپوره بگیرم و مور پرزو، دلم می خواست دم کرده دُم گیلاس را برای کلیه هایش ببرم و اعصابش را با بابونه آرام کنم.
گفتم : در بین راه از حال زار بیمار با شما سخن بگویم ، شاید افاقه کرد ، راستی شما برای بیمار چه تجویز می کنید ؟ می شود او را از بخش مراقبت های ویژه به بخش داخلی روانه کرد ، می شود فکری به حال کاشانه کرد ؟