برای دلتنگی های دوست و همشهری مالزی رفته ام
اشاره :
چندی پیش دوست و همشهری عزیزی که برای ادامه تحصیل جلای وطن کرده است ، من و وبلاگم را مورد محبت قرار داد و واینگونه دلتنگی هایش را از شهر و دیارش بافت برایم نوشت ، که قسمت هایی از مهربانی ها وخوبی هایش را به افتخار در وبلاگم می گذارم.
جناب آقای هرندی
آدرس وبلاگ شما را پدرم بمن داد. تمام مطالبش را می خوانم، ذره به ذره ، مطالبش واقعآ خواندنی هستند، چون با عشق و از صمیم قلب نوشته شده اند.
نمی دانید همیشه چه حالی پیدا می کنم، ناخودآگاه اشک هایم سرازیر می شود.
بله آقای هرندی ، من هم اهل بافت هستم .بافت قشنگ ، بافت آلاله و درمنه.بافت و گدار ساردو ، بافت و یاس چمن و ارزو
بافت در میهن خود غریب . بافتی که انگار غربت و آوارگی تقدیر مردمشه.
آقای هرندی ، باور کنید تدریس در بهترین دانشگاه های دنیا را با تدریس در کلاس های کوچک روستا های بافت عوض نمی کنم. من بافتی ام
من عاشق وطن و عاشق بافت زیبایم ، با بوی درختان کهن شهر ، با نسیم درختان گردو می خوابم . من عاشق کهن شهر زیبایم. من عاشق بافت با طراوت ، عاشق کرمان و عاشق ایران همیشه سبزم.
من مطالب شما را که می خوانم ناخوداگاه اشک می ریزم ….
بله ! قسمت هایی بود از احساسات پاک یک دوست و یک همشهری که در دیاری دیگر با آن همه زیبایی و سرسیزی ، دل در گرو بافت دارد. غیر از ارج نهادن به این نهاد پاک و درون زیبا چه دارم که بگویم .البته غیر از این هم توقعی از او که از خانواده های اصیل و محترم بافت می باشند ، نداشتم .به تو دوست عزیزو همسر گرامیت ،به والدین محترمت در کرمان ادای کرنش و احترام می کنم و برای پدر بزرگ مادری و پدر ی شما که نامشان همواره برای بافتی ها با عزت واحترام بر زبان جاری می شود ،روانی شاد از درگاه خداوند منان آرزومندم. غیر از شرمندگی حرفی ندارم که بر زبان بیاورم