خواهر خواندگی بافت و اتریش
ای نامه که می روی به سویش از جانب من ببوس رویش
وقتی که بوسیدی تو رویش پرتاب بکن عشقم به سویش
خدمت خواهر خوانده عزیز، تپل مپل و خوشگلم ،علیا خانم اتریش عزیز
امیدوارم حالت خوب باشد و سرسبز و خرم باشی،حتمأ من را نمی شناسی، من بافت هستم و می خواهم با تو خواهر خوانده شوم. قول می دهم که که باعث سرافکندگی تو نشوم.
گرچه تو خیلی از من خوشگل تری، ولی من هم خوبی هایی دارم که مطمئنم تو نداری .
یکی از بخش های من دختر قشنگم ،رابر است که قدیما چون بارندگی زیاد بود خیلی خوشگل بود، چشمه عروس و دره زیبای هنزا وجاهای خیلی زیبا داشت،سیب درختی هایی داشت که یکدونه از آنها را در خواب هم ندیده ای.
یکی دیگر از بخش های من دختر پولدارم ارزوئیه می باشد که هر ساله هزاران تن هندوانه ،گندم ،ذرت، پنبه و…از آن برداشت می شود. این دخترم در حال حاضر با پولدارها ازدواج کرده است و هیچ بفکر قیافه و خوشگل شدن خود نیست ، هر چه پول در می آورد به شوهران پولدارش می دهد و هیچ خرج آرایش و زیبایی خود نمی کند، حتی یکریال از پول خود را به من نمی دهد، شوهرانش پول ها را بر می دارند و به دیگر استانها و کشورها می روند و کیف می کنند.
راستی ! از سن و سالم برایت بگویم : بگذار سجلم را از پستوه خانه بیاورم ، ببین ! چه سجل کهنه ای دارم ، سنم با سن تپه یحیی یکی است ، تو چند سال داری ؟حتمأ خیلی جوانی که اینقدر خوشگل هستی، برایم بنویس چند سال داری و پدر و مادرت چکاره هستند.
وضع کوچه ها و خیابان های من خراب است ،هر چند وقت یکبار شرکت گاز ،مخابرات و آب حسابی به سر و کله آنها می افتند و لت و پارشان می کنند، هیچ کس هم به آنها نمی گوید بالای چشمتان ابروست.
یک خیابانی من دارم که به خیابان سیدا معروف است ،این خیابان قبلأ خیلی آبادتر و بهتر بود،بقیه خیابان های من هم حال و روزی خوش ندارند.
وقتی می خواهی وارد بافت بشوی ،یک ساختمان بزرگ درست کرده اند که اسمش زندان است،کاش زندان اول من نبود،زندان جای خوبی نیست.
از روی پل بافت که رد شدی، دو سه تا گردو می بینی که باید آنها را بکلاوی ، اینها بعنوان سمبل بافت رفته اند روی یک سکو، گردو میوه مفیدی است که فسفر زیادی در مغزهایش می باشد،می گویند : چون بچه بافتی ها زیاد گردو می خورند اینقدر با هوش و باسواد هستند.من بخودم می بالم که اینقدر تحصیلکرده و دکتر ومهندس در خود پرورانده ام که در کشور معروف هستند.ولی دلم می گیرد که آنها بفکر من نیستند ،تا دکتر و مهندس شدند دیگر پیش من نمی آیند و به جاهای دیگر می روند،آنها می گویند : تو محروم هستی!
راستی !وضع مطبوعات آنجا چطور است ؟آیا روزنامه طلوع اتریش داری یا نه؟در بافت یک روزنامه ای هست به اسم طلوع بافت،آن اوایل خوب بود و در مورد من مطلب می نوشت ،ولی بعد چون می خواست خیلی پول در بیاورد ،طلوع بافت غروب کرد.نگفتم مدیر مسوول و صاحب امتیازش یک پزشک است ! چرا می خندی ؟تعجب کردی! اینجا از این عجایب زیاد می باشد ،دکتر داریم بساز و بفروش است،مهندس ساختمان داریم که کشاورزی می کند وکشاورز داریم که سوپر مارکت دارد.
راستی !شما شورای شهر هم دارید ؟اگر ندارید خیلی بیچاره اید،در اینجا شورای شهر داریم که برای عمران و آبادی من جلسه می گذارند،چای می خورند،شیرینی و میوه می خورند،تازه آنها شهردار را هم انتخاب می کنند.راه شورا به مجلس ختم می شود.
برایم بنویس جوانان در آنجا اوقات بیکاری چکار می کنند؟ جوانان هوشمند و با استعداد بافتی که iq بالای آنها شهره عام و خاص می باشد،جایی را برای گذراندن اوقات فراغت ندارند،۳۰،۴۰ سال پیش یک سینمایی که مال مرحوم کلاحاجی بود، داشتند که خراب شد. سینما بد آموزی دارد.
راستی !واحد پول من مثل بقیه کشور ریال می باشد،تازگی ها خیلی بی ارزش شده است ،۱۰۰۰۰ ریال می دهی یک کیلو پیاز می خری ،یا ۸۰۰۰۰ ریال می دهی و یک کیلو گوشت گاو می خری ،گاو های ما چون جنون گاوی ندارند گوشتشلن گران است.
برایت نگفتم ،یک جایی را من دارم به اسم دشتاب،دشتاب پیازش معروف می باشد ،دیروز دشتابی ها یک کیلو پیاز می دادند و دو کیلو موز می خریدند.
چند روز پیش نامه ای از کابل داشتم ،او می خواست با من خواهر خوانده شود،با عصبانیت جواب او را دادم،از این نامه ها از دیگر جاها مانند :بولیوی،اتیوپی ،مالدیو و…برایم می رسدکه می خواهند با من خواهر خوانده شوند.
من خیلی دلم می خواهد با تو عزیز خواهر، خواهر خوانده شوم .از قول من مامان،پاپا و بچه ها را سلام برسان،همراه نامه مقداری کلمپه وقوتو برای مامان فرستادم.به شهردار خودت هم سلام من را برسان و بگو سری بما بزند ، هم فال است و هم تماشا
راستی !تو فرماندار هم داری؟ نمی دانی فرماندار چیست ؟
فرماندار یک آقایی است که فرمان شهر را به او می دهند،او گاهی وقتها فرمان را به چپ و گاهی وقت ها فرمان را به راست می چرخاند،او می تواند دنده عقب نیز برود و حتی دور خود بچرخد.
من تا بحال خیلی فرماندار دیده ام ،شاید بیشتر از تمام شهرهای کشور !توی این ۳۰ سال گذشته شاید ۲۴ ،۲۵ فرماندار دیده ام،بعضی از آنها فرمان من را به چپ و بعضی فرمان من را به راست چرخاندند،منظورم را می فهمی ! من خیلی دست بدست شده ام،شاید برای همین اینقدر عقب افتاده ام.
از مجلس برایم بنویس.اینجا هر ۴سال یکمرتبه مردم یک نفر را انتخاب می کنند و به مجلس می فرستند.اولین نماینده من بعد از انقلاب،سیرجانی بود،برای همین دلش برای من نمی سوخت،می گویند او راه آهن را چرخاند تا به سیرجان برود.
دومین نماینده من کرمانی بود ،با اینکه خیلی هنر داشت،ولی برای من کاری نکرد.
سومین نماینده من بافتی بود ولی چون چشم پزشک بود ،کارهای چشمم چشمی زیاد می کرد.
.چهارمین نماینده آنقدر خوب بود و خوب کار کرد که مردم او را ۴دوره یعنی ۱۶ سال انتخاب کردند و به مجلس فرستادند،این روزهای آخری اگر از او می پرسیدی ؟بچه کجایی ؟ می گفت : بچه تهرون و مرسی مرسی خیلی می گفت.
تازگی ها یک نفر که قبلأ مدیر کل راه بوده و بچه بافتی می باشد ،مردم او را انتخاب کرده اند که راه را از چاه نشان بدهد و فکری برای عقب افتادگی بافت بکند.سرت را زیاد درد آوردم.منتظر جواب نامه ام هستم.
بچه ها : رابر،بزنجان، کیسکان ،دشتاب ،ارزوئیه،خبر و دیگر اولاد سلام می رسانند.موقع برداشت کولک های ارزوئیه یادم باشد کمی برایت بفرستم که متکا درست کنی و زیر سرت بگذاری و راحت بخوابی.
My sister I kiss you from a far wayاز راه دور صورت همچو ماهت