تتاتر بافت در گذر زمان
ای کاش این سعادت نصیبم شده بود تا از نزدیک در این مراسم ارزشمند حضور داشتم و دست بر سینه و زانو بر زمین می نشستم و ادای احترام می کردم به روح هنرمند تتاتر بافت زنده یاد فرامرز صاعد و سپس بوسه می زدم بر دستان صمدالله افراسیابی ، هنرمند همراه و همگام با فرامرز صاعد.
مراسمی که امروز برای تجلیل از این بزرگواران برگزار می شود ،بسیار ارزشمند است و از جان دل از سرکار خانم دهقانی سپاسگزارم .
این هنرمندان در آن روزگاران ، روح زندگی، دانایی و پویایی را در جامعه می دمیدند و همواره از جامعه جلوتر بودند و تاریخ و جامعه را خوب می شناختند.
نقش هایی که این بزرگواران در آن روزگار ایفا می کردند ، حقیقتاً نقش های سنگین و پرباری بود و همه کس از عهده آن بر نمی آمد.
یادم می آید سال ۱۳۴۹ یا ۱۳۵۰ بود که نقش کودکی بابک را در نمایشنامه ای به من دادند و این دو بزرگوار کارگردانی آن نمایشنامه را ایفا می کردند.
من ۱۲ یا ۱۳ ساله بودم ولی بخوبی یادم هست که چگونه و با چه شیوه ای بازی کردن و فرو رفتن در قالب بابک را به من یاد دادند.
هنر تئاتر به لحاظ انتقال محتوا و اجرا از دشوار ترین هنرهای هفت گانه محسوب می شود ، هنری که با تکنیک های پیچیده، انعطاف اجزای بدن، گویش، روایتگری بر مخاطبان تاثیر می گذارد و این بزرگواران ۵۰ سال پیش ،بخوبی و با استادی از این امر مهم بر می آمدند.
۵۰ سال پیش در شهر بافت ، سینما نبود ، تلویزیون نبود ، ماهواره و دیگر عناصر ارتباطی نبود ، تتاتر نقش همه این عناصر فرهنگی را بازی می کرد و خوشبختانه در بافت دست افراد اهلش هم افتاده بود .
خانم فرخی ، زنده یاد فرامرز صاعد و اقای صمدالله افراسیابی که امروز مراسم تجلیل برایشان برپا شده است ، به نظر من نه تنها یک بازیگر و کارگردان تتاتر بودند ، بلکه تأثیر گذارترین کسانی بودند که در آن روزگاران ، ردپایشان در فرهنگ و ادب و هنر بافت باقی می ماند و باقی مانده است.
بعضی مواقع که دغدغه های فرهنگی به سراغم می آیند و در چرایی این دغدغه ها فرو می روم ، ریشه اش را در وجود این نازنینان می بینم که ۵۰ سال پیش ، روی سن رفتن ، سخن گفتن ، درد جامعه را بر زبان آوردن ، پرسش گری را به من یاد دادند و امروز اگر جرات پیدا می کنم و گاه گاهی پشت تریبونی ظاهر می شوم ، سرنخش در دست این نازنینان است.
به عنوان یک شاگرد ، از راه دور ، ادای احترام می کنم به ساحت هنری و استادی شما بزرگواران.
کاش امروز در جمع شما بودم و خاک پای شما را سرمه چشمانم می کردم.حمید هرندی