غار طرنگ ( تُرنگ )
تاریکی ، ظلمات ، ترس ، لرز ، هیجان دیدن ، دیدن هیجان ، پشیمانی ، خفاش ، چاه های ناشناخته ، ترس آور ، قندیل ، استالاگتیت ، استالاگمیت ، آب ، آب زلال و این همه در پس جوانی و دیدن آنچه که دیگران ندیده اند.
دو روز قبل از رفتن ، در زمین فوتبال به سراغم آمدند ، گروه آنان ۵ نفر بود و دو یارغار دیگر نیاز داشتند که می بایست به گروه اضافه شوند.
من و مسعود کاویانی با یک حس ناشناخته توأم با ترس به گروه آنها پیوستیم . این گروه ماجراجوی غارنورد که از بخت بد نام من هم در آنها رقم خورد عبارت بود از :
عباس درختی ( سرپرست گروه ) ، غلام علی حسینی مبتکر و جوان خلاقی که اگر در بین ما نبود ، امکان رفتن به غار ناممکن بود ، سعید حافظی ، یدا..قزوینی ، عبدالرضا بهادری ، مسعود کاویانی و بنده حمید هرندی
این گروه اگر موفق به رفتن تا انتهای غار طرنگ می شدند ، فکر کنم اولین غارنوردانی بودند که غار طرنگ در مقابل اراده و جرأت آنان سر تعظیم فرو می آورد و زیبایی و پدیده های بکرش را نشانشان می داد.
در روستای طُرنگ و در مدرسه ای سکنا گزیدیم ، ساعاتی قبل از رفتن به غار ، سرپرست گروه نکاتی را برایمان گفت و حرف اخرش این بود : که همه با هم به غار می رویم ، یا بر می گردیم و یا جان را به غار می دهیم.
ساعت ۴ بامداد بر یال های کوه طرنگ که ارتفاعش از سطح دریا حدود ۳۰۰۰متر می باشد ، قدم می گذاریم ،همه جا تاریک است ، به دهانه غار رسیده ایم.
چراغ قوه ، شمع ، چراغ سنگی ، مقداری خرما و انجیر و دوسه بطری آب دارایی ما در این رفتن به غار است و یک عینک که چشمانمان را از پرواز هزاران خفاش حفاظت کند و تجهیزات ساخته شده توسط غلام علی حسینی.
در تاریکی شب به دهانه تاریک غار رسیده ایم. دهانه ورودی غار حدود ۶ تا ۷ متر می باشد ، آخرین نکات و توصیه ها از سوی عباس درختی گفته می شود.
از دهانه غار وارد که شدیم ، مسیر تنگ و تنگ تر می شود ، تا به اولین چاه یا حفره می رسیم، با کورسو نوری که از چراغ قوه بر چاه می اندازم، دهانه گشاد چاه و پائین رفتن از آن برایم خیلی سخت به نظر می رسد ، آنقدر سخت و ترس آور می شود که در نقطه ای قفل می کنم ، نه راه پس دارم نه را پیش
عباس می گوید ؛ راه برگشت نداری ، باید همراهیمان کنی ، پس از لحظاتی یادم می آید که ترس برادر مرگ است،این برادری برایم خوش آیند نیست و پیوندم را با غلبه بر ترس با مرگ گسسته می کنم و با همه سختی از چاه به پائین می روم.
هزاران خفاش در فضای تاریک غار پرواز می کنند ، صدای بالهایشان و نسیم پرواز آنها چهره ات را نوازشی همراه با ترس می دهد.
نگفتم : بعضی مسیرها توسط همین دوستان چند روز قبل که برای کارهای مقدماتی به قسمت های اولیه غار آمده بودند علامت گذاری و شناسایی شده است و این برای ما نقطه امیدی بود که در مسیرهای خطرناک و ناشناخته پا نگذاریم.
از یک شیب تند ، پشت سرهم به قعر می رویم ، احتیاط توأم با ترس همه جا گوشزد می شود ، به یک دالان می رسیم، دالانی تنگ و تاریک که گام به گام باریک تر و پرشیب تر می شود ، سنگ های آهکی صیقل یافته و سست هر لحظه بهانه ریختن دارند ، در همین مسیر تند که نردبان مانند به پائین می رویم ، قطعه سنگی از زیر پای یکی جدا می شود و بر صورت عبدالرضا بهادری فرو می آید ، خون است و خونریزی و مجال و مکانی نیست که برای مداوا توقف کرد.
به تالار نسبتآ بزرگی می رسیم که حفره های بسیار دارد ، کار مداوا بر جراحت لب و بینی عبدالرضا انجام می شود و دوباره بر صدها تن کود شب پره گام برمی داریم.
حفره ها و دالان ها توسط سرپرست گروه در تاریکی نظاره می شوند و پس از انتخاب مسیر باز حرکت می کنیم ، پس از گذشتن از چندین حفره و چاه ترس آور به مکانی می رسیم که ترس دوباره ادعای برادری با مرگ را دارد، واقعآ ترس آور است ، اینجا دوست مبتکر و خلاقمان غلام علی حسینی جولان می دهد ، با وسایل و ابزارهایی که خودش ساخته است ، باید مسیر را مهیای رفتن کند.
با ابزاری که دو طرفش چنگک مانند است، به جان سنگ و غار می افتد ، چنگک ها باز می شوند و در دل سنگ های سست و شاید سخت آهکی غار چنگ می اندازند تا شاید میله ای برای آویزان کردن نردبان طنابی فراهم شود.
نردبان طنابی که خودش تهیه کرده است بر میله آویزان می شود، حال جرأت و داوطلب می خواهد که خودت را در این نردیان آویزان ۲۰ متری رها کنی تا به پائین تر برسی .
طبق معمول سرپرست گروه پا در این نردبان آویزان متحرک می نهد ، هر لحظه بیم آن می رود که چنگک ها از سنگ ها ی اطراف جدا شوند و یا نردبان طنابی پاره شود و …
وقتی که می خواهم پایم را بر چوب های بی اعتماد نردبان طنابی بگذارم ، یادم می آید که همیشه اول از نردبان بالارفته بودم و سپس پائین واین نخستین بار است که باید اول از نردبان پائین بروم و سپس بالا
وقتی که پائین رسیدم تالاری بس زیبا و با شکوه در پس آن همه تاریکی را دیدم ، قندیل های آویزان و استالاگتیت های بسیار زیبا و استالاگمیت های بسیار زیباتر
اینجا معمار غار پدیده های نو و بدیعی را ساخته است که فقط غار نوردان حق دیدن آن را دارند، اینجا از دیدن این همه زیبایی و پدیده های زمین شناسی به خودت افتخار می کنی ، اینجا در پس ان همه تاریکی عظمت خداوند را به روشنی می بینی ، چشمت از دیدن این همه زیبایی سیر نمی شود ، هیچ معمار و مجسمه سازی غیر از معمار هستی قدرت وتوان تراش این همه پیکر و تندیس بی نظیر را ندارد .
پس از گذشتن از این تالار زیبا ، دالان ها ، حفره ها و شیار های بسیاری را می بینی که هر کدامشان معلوم نیست به کجا راه پیدا می کنند .
عبدالرضا بهادری سینه خیز بر کودهای خفاشان در شیاری پیش می رود ، کودها در پس پاهایش شیار را مسدود می کند، کورسو نوری که از چراغ قوه می تابید ، محو می شود، نگرانی بر گروه چیره می شود، او را گم کرده ایم، لحظات مأیوس کننده و غمباری را می گذرانیم، پس از دقایقی نگران کننده در فاصله ای دور و در یک حفره نوری می تابد و همه خوشحال از دیدن او راه را ادامه می دهیم.
ساعت را فراموش کرده ایم ، حدود ۵ ساعت در غار هستیم ، بیش از ۵۰۰ متر در راهروها ، دالانها ، چاه ها و تالارها به پائین آمده ایم، در اینجا اجازه نوشیدن جرعه ای آب و خوردن خرمایی داده می شود .
باز هم به پائین تر می رویم ، مسیر در اینجا لغزنده است و اگر با کمک طناب به پائین نروی ، احتمال لیزخوردن و سقوط فراوان است .
در انتهای غار هستیم ، چشممان، نمی دانم بگویم به حوضچه یا دریاچه آب می افتد، امکانات غواصی و هنرش را نداریم .
پس از روشن شدن چشمانمان به جمال زلال آب در پس آن همه تاریکی ، غار طُرنگ را در می نوردیم ، غاری زیبا در ۷۰ کیلومتری بافت ، در روستار طُرنگ ، در مسیر گوشک ، در جنگل های زیبای ارس ، زیتون و دشت آویشن و آلاله
این گزارش غارنوردی پس از ۲۹ سال نوشته شد ، ما در سال ۱۳۶۰ به اتفاق دوستانی که ذکر شد به این غار زیبا رفتیم .یاد دوستان غارنورد گرامی باد.
حمید هرندی