گردهمایی بهار هنرمندان و اصحاب فرهنگی بافت
از سوی رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بافت برای حضور در این گردهمایی و سخنرانی دعوت شدم. این دومین هفته ای است که بمناسبت های مختلف به شهرم بافت دعوت می شوم.
گردهمایی هنرمندان واصحاب فرهنگ با توجه به روح لطیف و طبع حساس هنرمندان ، حال و هوایی خاص دارد.
برگزارکنندگان گردهمایی خوش ذوقی کرده بودند و محل برگزاری این نشست باغ خوش آب و هوایی بود که این روزها در قسمتی از آن تالار کاوه بر پا شده است.
از لحاظ مدعوین و مسوولان شرکت کننده در گردهمایی جو سنگین و اداری بر نشست بهاریه اهل هنر حاکم بود.مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان و معاونان ایشان ، امام جمعه بافت ، فرماندار ،فرمانده سپاه ،شهردار، رئیس شورای شهر و روسای دیگر ادارات و نهادها
مانده بودم در بین هنرمندان و مسولان چه بگویم که بر دل همه آنها بنیشیند و هم اینکه درد دل هنرمندان را بروایتی بیان کنم .بهر حال پس از صحبت های امام جمعه و رئیس فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بافت و یک شاعره همشهری به پشت تریبون فرا خوانده شدم و اینگونه گفتم :
به نام خدا
سلامی چو بوی خوش آشنایی
درختان و سبزینه های این باغ تو را می شناسند
و با طنین خوش نغمه ساز تو آشنایند
وقتی به سروقتشان بروی ، وقتی که با ناز
دستی به سرو گوششان بکشی
یا آبشان بدهی
هم شاخه های آلوچه ، با احترام و تواضع سر در گریبان تو فرو می برند
هم گل های شیپوری انار ، تمام جمال و سرخی شان را نشان تو می دهند
هم زردالو با مهربانی دستی برایت تکان می دهد و هم کاهو تو را در کنار پیاله سکنجبین دعوت می کند
حتی گل های بنفشه هم ، با گام موسیقی خنده هایت در دفتر شعر من می شکفند و
گردو هم باز سخاوتمندانه بهتو فسفر تعارف می کند ، تا هوش و استعدادت باز هم سرآمد سایر هوش ها باشد
در این محیط مصفا ؛ با این همه شاعر با وفا ،اهل هنر پر ادعا ، من چه گویم که ندارم از هنر حتی یک لاقبا
پس ندای دلنشین فلوت منوچهر افراسیابی را به مدد می گیرم و به آرشه ویولن حمید شفیعی تکیه می دهم تا با گام هایم در تاریخ هنر بافت ، نت های زمان را ردیف کند.
ضرب آهنگ قدم هایم را همراه با سرانگشتان ضرب نواز فرهاد فروغی به حرکت در گذشته هنر این دیار وا می دارم تا قامت رعنای معلم و آموزگارانم را از حنجره چاووشی بشنوم و ببینم.
همه با هم در دستگاه شور تار کاشانی و سه تار یحیی زاده می رویم و در دشتی پر از دستگاه های ابوعطا ، همایون ، ماهور و راست پنجگاه بدنبال محمد علی پور رضایی می گردیم ، همانکه هر انچه می خواستی در هر دستگاهی بدون نت برایت تار می نواخت.
کاش می شد به دستگاه نوا رفت و نوای خوش کمانچه رحمدل را یکبار دیگر شنید.
راستی ! می دانید راز ماندگاری این یادها و نواختن ها در ذهن بی هنر من چیست ؟
رازش ماندگاری صدای سرنا و دهل ماندگار است ، همانکه چه پر طنین بر حلاوت جشن ها و عروسی هایمان شادی می بخشید.
یاد همه آنان و همچنین سعادت و پیروز ارجمند که سرآمد موسیقی استان هستند گرامی باد.
یادش بخیر ! ۴۰ سال پیش بود که در همین شهر، کودک بچه ای بیش نبودم که باید نقش بابک را در کودکی بازی کنم ، وقتی بابک بزرگ می شد ، نقشش را مرحوم مصدق طاهری بازی می کرد.
این بازی کردن ها و تاریخ را تئاتری کردن در ۴۰ و ۵۰ سال پیش مرهون و مدیون هنرمندان ، بازیگران و کارگردانانی توانمندی بود مانند صمدا..افراسیلبی و مرحوم فرامرز صاعد ، که در آن زمان ها تئاتر این شهرستان را چه زنده و پویا نگه داشته بودند و چه با جبروت و حرفه ای نقش آفرینی می کردند و رد پا می گذاشتند.
راستی ! آیا فرصتی برای ملک پور ها ، رحیم زاده ، علی ملایی ها، کاشانی ها ، و دیگر بازیگران تئاتر شهرستان هست تا انان پا را در جای پای گذشتگان بگذارند ؟
اگر از شاعران شهرم : اسکندر کاشانی ، عیسی حسن خانی ، هادی پور ، آزاد محدث ، حمدا…بنی اسد ، امیر تیموری ، محمد سلطانی ، قاسم منظری ، علی خانی ، عیسی معینی و دیگر دوستان شاعر سخنی به میان نیاوردم برای این بود که الفبای سخن گفتن را در محضر این دوستان نمی دانم و قصدم این است دست دریوزگی علم ودانش را در پیش این دوستان دراز کنم.
و با این مقدمه ای که هدفم یاد کردن از گذشتگان فرهنگ و هنر این شهرستان بود ، اجازه خواستم چند دقیقه ای دیگر وقت در اختیارم گذاشته شود ، که این محبت شد.
در ادامه گویش محلی شهرم را به مدد گرفتم وبا همشهریان بافتی صحبت کردم که مورد توجه حاضران قرار گرفت و با دست های مهربانشان تشویقم کردندو سپس زدم جاده خاکی و مسائل فرهنگی شهرم را( در قالب نامه ای که از سوی بافت برای اتریش نوشته بودم و ازاو خواسته بودم با بافت خواهر خوانده شود ) گفتم که آن هم مورد توجه حاضران در جلسه قرار گرفت.
جا دارد از رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بافت ( آقای محمدی نژاد ) که متولی این نشست فرهنگی بودند تشکر کنم ، بخصوص از اینکه بنده را در این نشست فرهنگی در ته کلاس دوستان جا دادند.
با تشکر – حمید هرندی