مراسم نوروز در بافت
موضوع انشا :خاطرات نوروزبچگی هایم
۹روز از نو شدن سال می گذرد،این یعنی ۹روز است که سال جدید کهنه شده است. دیگر از جنب و جوش و تحرکی که در پیش از تحویل سال وجود داشت ،خبری نیست.برای انجام کارهای نیمه تمامی که در دقیقه نود هم نتوانستم آنها را انجام بدهم ،دل و دماغی نمانده است.
بعضی از گلوپ های منزل را یادم رفته است تمیز کنم،روی بعضی از شیشه ای در و پنجره هم لکه هایی وجود دارد.
پاداش تخمه های هندوانه ای راکه خندان کرده ام،هنوز از مادرم نگرفته ام .او هر سال با همین شگرد همه را به خندان کردن تخمه ها وا می دارد و به هر کس که بیش از بقیه تخمه خندان کند ،قول جایزه ای را می دهد.
از حمام عمومی شهر وقت گرفته ایم که ساعت چهار صبح به حمام برویم.هنوز در شهر بافت و در منزل هیچ کس حمام وجود ندارد و مردم از حمام عمومی و یکی دو حمام دیگر که به اصطلاح نمره( دوش انفرادی)دارند استفاده می کنند.چهار حمام عمومی در شهر وجود دارد که عبارتند از :حمام مرکز شهر،حمام کربلایی حاجی شفیعی(حمام کلاحاجی)، حمام حاج قاسم اعتمادی ، حمام مشهدی شمسعلی که نمره خصوصی دارد،حمام عمومی که در کوچه مهدی قرار داشت،حمام سینایی که نمره خصوصی دارد و حمام شهرداری که نمره خصوصی دارد.
لباس های نو خود را در سارق ترمه کنار قدحی که در آن مقداری سفیداب،شامپو، کتیرا ،صابون ، لیف وکیسه حمامی که پوست را از بدن می کند ، گذاشته ام تا صبح علی الطلوع به اتفاق پدر و برادرم به حمام برویم.
با اینکه هوا سرد است ،بخار از سنگ های کف حمام بلند می شود و گرمای مطبوعی در حمام خستگی کارهای عید را از تن بیرون می کند.
تمام کارهای شست و شو و نظافت را در حمام دو دلاک حمام انجام می دهند،وقتی که نوبت من می شود،یکی از آنها من را فرا می خواند و با کیسه حمام و سفیداب به جانم می افتد.اول دستها و پاهایم را کیسه می کشد و سپس می گوید به پشت بخواب تا شانه ها و پشتت را کیسه بکشم.سپس با ظرف آبی که اسمش یادم نیست دو سه ظرف آب به سر و رویم می ریزد و با صابون و لیف ادامه کار را دنبال می کند ،باید چشمهایت را ببندی ،چون هیچ رحم و ترحمی وجود ندارد که مبادا کف صابون به چشمت برود و درمرحله آخر با کتیرا و شامپو موهایت را می شوید و آبکشی می کند .
وقتی از حمام بیرون می آیی،از یک کیلومتری هویداست،بو و تمیزی مو و رویت حمام رفتنت را داد می زند.به خانه که می آیم،در فرصتی بدور از چشم مادر خدا بیامرزم دستبردی به ماستدون می زنم (ماستدون صندوقچه بزرگی است که اغلب با دو در باز می شود و شیرینی های شب عید در آن نگهداری می شود) و از شیرینی های خوشمزه آن کامی را شیرین می کنم.
مادرم انواع و اقسام شیرینی ها و آجیل ها را یرای شب عید تدارک دیده است ،حاج بادام،حاج گردو،کلمپه،نان برنجی،نان پرزده،پفک ،نان ماستی ،باقلوا،مارنج، حاج بادام، نان نخودی ،سوهان ،سوهان عسل ،کماچ سهن،نان شیری ،نان چرب شیری ،حلوا ،رنگینک ،نان گل و نان پنجره ای، برنجک و… نمونه ای از شیرینی هایی است که تهیه شده است و در ظرف هایی که اغلب توسط مسگرها واز حلب های روغن ساخته شده چیده و در ماستدون نگهداری می شود.
از سفره هفت سین برایتان بگویم : سفره هفت سین ما بر روی پارچه سفید رنگی چیده می شد و سین هایش با بقیه سین های سفره های دیگر فرقی نداشت.
مادرم می گفت :سبزه را بعنوان تولد دو باره،حیات نو و سبز بودن،باید بر روی سفره بگذاریم،سمنو،سمبل ثروت و فراوانی و وفور،سیر را بعنوان دارو و درمان، سیب سمبل زیبایی و سلامتی ،سماق نشانه رنگ طلوع آفتاب ،سرکه قرمز نماد سن و صبر و عقل،سکه زرد سمبل ثروت و سنجد سمبل عشق و محبت بر روی سفره چیده می شد. البته تخم مرغ که نشانه باروری ،آینه سمبل پاکی و ماهی قرمز که نشانه زندگی بود نیزبر روی سفره گذاشته می شد.
یکی از سین هایی که تهیه آن در شهر بافت به سختی می شد آن را تهیه کرد سمنو بود ،چون سمنو در قنادی ها و سوپر مارکت ها به فروش نمی رفت.البته این مشکل را همسر مرحوم پرنده حل کرده بود و با توجه به نذری که این خانواده داشت هر سال سمنو از طرف این خانواده تهیه می شد و به آشنایان داده می شد.
موقع تحویل سال آهنگ شادی که با سرنا و دهل نواخته می شد ،آمدن عید و بهار را بشارت می داد و سپس آغاز سال جدید با شلیک توپ اعلام می شد و روبوسی و عیدی گرفتن که از یک تومان تجاوز نمی کرد از دیگر خاطرات ایام خوش عید نوروز بود.
بعد از تحویل سال و رفتن به خانواده اقوام ، آشنایان و عیدی گرفتن ،با توجه به اینکه سرگرمی وتلویزیونی وجود نداشت ،اغلب اوقات را با دوستان وهم بازیها می گذراندیم.بازی های ما عبارت بود از :چپل بازی ،لپر بازی ، سنگ شیشو ،پادیوارو ، تخم مرغ بازی ،گردو بازی ، آندوخت پوراندخت ،گوچفته ،گوقار ،گومرزنگو، هفت سنگ ،هیلوک هیلوکو ،تاب بازی ،ماچولوس چولوس چولوس و…که در فرصتی دیگر نحوه بازی آنها را توضیح می دهم.
بکی دیگر از سرگرمی هایی که در ایام نوروز با توجه به عیدی هایی که گرفته بودیم ،سکه انداختن در استکانی بود که در حلب پر از آبی قرار داشت . نحوه بازی به این طریق بود : که می بایست سکه را در استکانی که در یک حلب ۱۷کیلویی پر از آب قرار داشت بیندازی ،اگر می توانستی جایزه ای معادل همان سکه که در استکان انداخته بودی ،می گرفتی و اگر نمی توانستی سکه ات را باخته بودی.
و بازی دیگر پادیوارو بود که چند نفره بازی می شد.همه پشت یک خط قرار می گرفتیم و سکه هایمان را به طرف دیوار پرتاب می کردیم ،هر کس که سکه اش نزدیک تر به دیوار بود همه سکه ها را برنده می شد.
یادش بخیر چه زود گذشت. حمید هرندی