جای مردان سیاست بنشانید درخت
که هوا تازه شود
به خدا ایمان آرید
به خدایی که به ما بیلچه داد تا بکاریم آلو
صندلی داد که رویش بنشینیم و به آواز قمر گوش دهیم
به خدایی که سماور را از عدم تا لب ایوان آورد و به پیچک فرمود: نرده را زیبا کن
نازنینان و دوستان گرانمایه
حضور گرم و صمیمی شما ، یکی از ماندگار ترین خاطرات را امشب برای خانواده من رقم زد و جا دارد از یکایک شما خوبان از جان دل سپاسگزاری نمایم که تشریف آوردید.
دستانی را امشب با افتخار در دست گرفتم و فشردم که هر کدامشان گنجینه ای از مهر ،شعر و هنر بودند،دستانی که بوی شاهنامه و حافظ و گلستان می داد .
دستانی که سرمشق داده اند ، دستانی که خوش نوشته اند، دستانی که به سوی کسی اشاره نکرده اند،دستانی که برای اهالی بهار ،بیداری سوغات آورده اند.
دستانی که برای بخواب رفتن فروردین شعر سروده اند و دستانی که غیر از هنر ،هیچ طرح دیگری رسم نکرده اند.
دستانی را امشب با افتخار در دست فشردم که یکی انگشتش مضرابی بود و آن دیگر، مضراب هایش انگشتی و نازنین دیگر مضراب مومی داشت و مهربان دیگر سرپنجه هایش همه مضراب بودند و از ترکیب این همه مضراب ،حنجره ای صدای بلبل در می آورد.
چقدر دستانم را امشب روی شعله گرم کردم تا در وصف دستان پُر مهر شما ، دو خط بنویسم، وقتی دیدم مشیری سال ها پیش سروده است و نوشته، با خود گفتم سروده اش را تقدیم شما کنم که دستانتان اینگونه است:
دست گنجینه مهر و هنر است، خواه بر پرده ساز ، خواه در گردن دوست، خواه بر چهره نقش ، خواه بر دنده چرخ ، خواه بر دسته داس ، خواه در یاری نابینایی ، خواه در ساختن فردایی…….
سپاس که آمدید، دوستتان دارم. حمید هرندی