قدر او را بِه از این باید گفت
برای مردی که از همه ما تصویری در آتلیه ذهنش به یادگار دارد
گذر زمان در گیسوان سپید و آفتابی اش بخوبی هویداست ، هر تار مویش دفتر پُر ورقی است از حکایت ها ، خاطره ها و هر آنچه که بر شهر و دیار ما گذشته است.
مردمک چشمانش بسان ویزور دوربینی است که از دریچه آن نگاهی هنرمندانه و عکاسانه به هر یک از چهره های سال های دور و نزدیک بافت انداخته است.
دستانش هنوز که هنوز است حکم شاتر دوربینی را دارد که می تواند تصویری از ما را به آتلیه ذهنش ببرد و آن را رتوش کند و به جوانان امروز بافت بشناساند.
اصالت و نجابت را در فامیل اصیلش همواره به همراه دارد با این ویژگی که او ” اسکندر کاشانی هاست “
با شناسنامه ای ۸۲ ساله که از برگ و صفحه ای از آن بوی شعر و شاعری می آید و در برگی دیگر عکس و تاریخ عکاسی بافت تعریف دارد و از آن یکی برگ صدای رسای نوحه خوانی و صدای مخملی عجل اله و تعالی فرجه در ظهر عاشورا شنیدن دارد .
اسکندر کاشانی شاعر سپید موی شهر و دیارمان بافت در سال ۱۳۴۱اولین عکاسی را در شهر بافت برپا کرد و می شود گفت : عکاسی در شهر بافت سنی ۴۸ ساله دارد که بر تاریخش ایشان پدری می کند و آرشیو نگاتیو عکس های عکاسی ایشان به تنهایی گنجینه ای است از چهره یاران ، بزرگان ، همشهریان و مسوولان گذشته شهرستان بافت
انجمن ادبی حافظ که زیر نظر ایشان شاعری می کرد و شب های حافظ خوانی در حضور او و سایر شعرای همشهری چه صفا و صمیمیتی داشت ، گرچه تواضع و فروتنی این شاعر سپید موی مانع از آن شده است که اشعارش به زیور طبع آراسته شوند ، ولی اگر برای لحظه ای هم با این چهره مودب و ادیب هم صحبت شده باشید ، قدر مسلم از بیان او که با شعرهایش آمیخته شده است حظ برده اید .
با هم به یکی از شب های شعر این انجمن در گذشته می رویم و شعر ” مطرب عشق ” او را عاشقی می کنیم :
مطرب عشق
مطرب عشق بزد زخمه به سازش امشب
دلم از پرده برون رفت به نازش امشب
محفل عشق بُوَد مطرب این بزم عجب
کامل این محفل ما کرده به سازش امشب
جمع یاران همه سرمست از این ساز و هنر
آفرین بر هنر پرده نوازش امشب
گرچه محمود صفت مجلس انسی داریم
زخمه ساز وی و دست ایازش امشب
دل دیوانه ما را کسی رام نکرد
صید آن پرده و آن موی درازش امشب
بلبل و قمری و کوکو و هزاران جمع اند
جملگی مست از آن راز و نیازش امشب
پرده ساز تو و شعر من امشب به فغان
پیش معبود بود به ز نمازش امشب
زخمه بر چنگ زند ناله برآید از دل
جان فدای همه آن سوز و گدازش امشب
رازها دارد و گوید همه را باز به چنگ
کی توانم که برم پرده به رازش امشب
هر کسی ساز خود و زیر و بم خویش بدید
دل مادر گرو پست و فرازش امشب
مثنوی خُم شراب است و همه مست از او
هر کسی باده خورد و قدر نیازش امشب
مطرب عشق که برده است دل از پیر و جوان
از خدای طلبم عمر درازش امشب
کاشی امشب که بود خدمت یاران عزیز
آفرین بر غزل روح نوازش امشب
گفتنی است : این شعر در یکی از شب های شعر ( یکم شهریور ماه سال ۱۳۷۱ ) که آقای عیسی معینی نیز ویولون می نواخته است ، توسط آقای اسکندر کاشانی فی ا لبداهه سروده شده است.
در فرصتی دیگر که غنیمت حضور در پیشگاه این همشهری فرهیخته نصیبم شود ، باز هم از او برایتان می نویسم. حمید هرندی