نامه به فردوسی در روز فردوسی
ای نامه که می روی به سویش از جانب من بگو به روحش
حکیم جان درود
عجب خفن بازاری است ، یکی رفیق فابریکی می طلبد ، یکی کلیپس عشقه دیگری شده ، یکی پوستر محبت یکی شده ، یکی هم می گوید : چمن زیر پایتم
یکی به آدم بی مزه می گوید : خیار شور و یکی به چاق و چله می گوید : سازمان گوشت
دیشب از پسرم پرسیدم ؟
می دانی ادیسون چرا از افتادن سیب تعجب کرد؟
گفت: آخه بابا اون بدبخت زیر درخت گلابی خوابیده بود!
پسرم پرسید ؟ بابا اگه گفتی قورباغه با طوطی ازدواج کنه ، چی به دنیا می آد؟
رفتم تو فکر ، پسرم گفت : بابا قات زدی ، می شه قوطی
پسرم پرسید ، بابا اگه گفتی فرهنگستانی ها برای کلمه دوقلو چی ساختن ؟
گفت : بابا سوراخ جورابتم ، فکر نکن، خودم می گم :
دوقلو می شه : این چون آن ، آن چون این
گفت : بابا ، آب چرخ کن هم خراب شده ، یکی بخر می خوام برم حمام
گفتم : آب چرخ کن دیگه چیه ؟
گفت : دوش حمام را می گم.
ابوالقاسم جان ، امروز روز بزرگداشت شما هست ، منم تو این مراسم دعوت شده بودم ، یک آقایی رفت بالا ، شروع کرد در مورد شما و نقش شما در زبان فارسی صحبت کردن
این آقا به چشم خود می گفت : رأی العین ، به جانشینش می گفت : علی البدل ، به یکباره می گفت : بالبداهه ، به آشکار گفت : بالعیان و قس علیهذا
منم دیدم حالا که اینطوریه ، از جایم بلند شدم و خواندم :
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و بارانش نیاید گزند
جهان کردم از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زنده ام که تخم سخن من پراکنده ام
هر آن کس که دارد هش و رأی و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
روزنامه زیر بغل گرفتم و از تالار داشتم خارج می شدم ، پسرکی گفت : آقا آن سفره الفقرا را نمی خواهی ؟
گفتم : سفره الفقرا دیگر چیست ؟
گفت : روزنامه را می گویم.
حکیم جان ، اگه سلطان محمود ، سلطان مسعود را دیدی سلام برسان ، بدرود حمید هرندی