حضور مردم آخرین اثرماندگار جهانبخش صادقی گوغری
دیروز بوم نقاشی تو دل های عاشق هزاران مردمی بود که شیفته وار آرزو می کردند بودی و در دلشان نقش اراده و همت را نقاشی می کردی !
دیروز هیچ رنگی غیر از رنگ سیاه بر بوم های نقاشی جهان ، نقش نبست و ترسیم نشد و همه رنگ ها در رفتنت ، رنگشان را باخته بودند و آنچه بود سیاه بود و مشکی
دیروز در همه چشمهایی که تو را دیده بودند و دل هایی که تو را می شناختند ، غوغایی برپا بود ، دیروز در سیل اشک ها ، فقط تو را می شد دید که پاروزنان با قلم موهایت بر سفیدی چشمهای دوستدارانت پارو می زدی و عشق را نقاشی می کردی.
حکایت غریبی است ، در آذین بندی میلاد آقا امام حسین (ع) ، آنگاه که دستانت در پی یک سانحه از حرکت بازایستاده بود ، اراده ات قد علم کرد و آنقدر همت کرد تا جهانبخش ، جهانگیر شد.
حکایت غریبی است ، آنگاه که تصوراین بود معلولیت تا پایان عمربر زندگیت سایه می اندازد ، کاری کردی که معلولیت در سایه ات بنشیند و همتت را نظاره کند.
حکایت غریبی است ، در میلاد آقا امام حسین (ع) جهانبخش شدی و در وفات آقا امام حسین (ع) جهانگیر !
دیروز جهانبخش تشییع نشد ، دیروز معلولیت و ناامیدی تشییع شد ، جهانبخش ۴۰ سال پیش ، در ۱۶ سالگی با معلولیتش بدنیا آمد و در این ۴۰ سال آنقدر بر بوم های سپید، قلم مو را به زیبایی به حرکت در آورد و نقش اراده را کشید تا همه به وجودش فخر بفروشند و به همشهری بودنش افتخار
یادت می آید در مراسم تجلیل از تو در روستای رستاق گوغر ، گفته بودم : روزی قلم مو به جای نقاشی بر دل سپید بوم خواهد نوشت : خوابیده هم ، می شود مانند سرو ایستاد ، مانند اقاقیا عطرافشانی کرد ، مانند نارون سایه انداخت و مانند جهانبخش ، جهانی از اراده داشت .
افسوس ! انروز چه زود فرا رسید و من مانده ام در نبودنت بر دل سپد بوم چه بنویسم ، قلم مو هم حیران و درمانده ، برزمین افتاده است و همه رنگ ها انگاری سیاه شده اند .
یادت می آید طبیعت هزار رنگ پائیز را چقدر دوست داشتی و چقدر در خلق آثارت از رنگ و روی پائیز مدد می گرفتی ، حال نگاه کن غیر از سیاهی ، غیر از اشک دیده ، غیر از حضور یار ، غیر از حسرت دوباره دیدن تو با افتخار ، دیدنی وجود دارد ؟
تو در اشکبار ترین و سیاه ترین روز سال ، به رستاق و گوغر بازگشتی ، ببین همه صادقی های صادق و دیگر همولایتی ها چگونه سیل اشک راه انداخته اند ، ببین چگونه پیکر رنجور و دردمندت را با افتخار بر دوش می برند ، ببین چگونه اراده و همتت را بر در و دیوار اطلاعیه می زنند.
ای کاش ! قلم مو توان داشت این حضور مردم را بر بوم نقاشی ات ترسیم کند ، ای کاش پائیز هم زبان داشت تا به بهار بگوید چگونه در دل مردم جوانه زدی ، ای کاش غیر از مراسم تجلیل و ترحیم تو را بیشتر دیده بودیم و از مکتبت درس اراده و همت را برچیده بودیم.
دلم نمی آید رفتن تو را به برادرت قاسم و خواهر بزرگوارت تسلیت بگویم ، دلم نمی آید رفتن تو را به هم ولایتی های رستاقیت ، به مردم بزرگوار گوغر تسلیت بگویم ، دلم نمی آید رفتن تو را به جامعه هنری شهرسان بافت تسلیت بگویم ، بگذار بغض گلویم بند آید تا فقط رفتنت را ، به همه بوم های نقاشی جهان ، به همه قلم موهای در دست گرفته نقاشان جهان و به همه رنگ های عزاگرفته عالم تسلیت بگویم .
راستی ! چه زیبا با حضورتان در مراسم تشییع و تدفین جهانبخش ، آخرین حضورش را نقش بستید ، خدا به همه شما مانند جهانبخش صبوری و شکیبایی عطا فرماید. حمید هرندی