یک سال دیگر هم رفت
یک سال رفت و دریغ از روزهایی که رفت و گم شد
چه ها می توانست بشود و نشد و چه ها شد که نباید می شد، بعضی ها بر این عقیده اند که برای گذشته نباید افسوس خورد !
ولی به نظر من باید نشست و برای این شاخه هایی که با ناله های دردناک از درخت عمر جدامی شوند ، فکری کرد ؛ حداقل می شود مانند خانه و کاشانه خودمان را تکانی داد و خانه تکانی کرد.
مشتی آب بیداری برداریم و غفلت هایمان را بشوئیم ،دوباره دست هایمان را از آب زلال پر کنیم و غبار از آئینه دل پاک کنیم .
آنوقت غبار از آئینه صورت بزداییم و اگر نقش ما را راست نمود ، دوستش بداریم .ساعت دیواری و یا ساعت شماطه دار زندگی را کوک کنیم و به عقربه های آن قول بدهیم که هیچ وقت فراموششان نکنیم و از آنها عقب نمانیم و یادمان باشد بر خلاف انشاهای مدرسه که می نوشتیم، وقت طلا نیست ، پرنده ای است که در هیچ قفسی نمی ماند ، حتی یک ثانیه
قالی خاک آلود وجودمان را که برای خوش آمد گویی دنیا و سال جدید پهن کرده ایم تا هر رهگذری با کفش های آلوده بر آن پا بگذارد ، برداریم ببریم در صحرا یا در کنار یک نهر آب ، آنقدر با چوب بر آن بزنیم تا تمام خاک های آلوده اش بریزد.
عنکبوت ها را از سقف اتاق زندگی برانیم و خانه آنها را که سخت بی بنیان است ، در هم بریزیم و از این پس نگذاریم هیچ عنکبوتی بر رابطه هایمان تار ببندد.
بیائیم کنار پنجره زندگی ، برگ هایی از روزنامه که خالی از حقیقت و هنر و عشقند برداریم و به شیشه های زندگی بکشیم تا همه چیز از پشت آنها پیدا شود. اگر درختانی را دیدید که آب از برگ هایشان می چکد و پرنده هایی که در تولد شکوفه ها می رقصند ، پنجره را رها کنید و بروید سراغ حوض زندگی
تن حوض را از لجن پاک کنیم ، لجن و لجنزار چیزهای بدی هستند ، وقتی تن کسی در آن فرو رود ، برای همه عمر سیاه و لجنی می شود و بدتر اینکه به زندگی لجنی عادت می کند.
اگر دیوارهای حوض سیاهی را می خواهند ، ماهی ها که گناهی ندارند ، آنها را بگیریم و در تنگ بلور زندگی بیندازیم و بگذاریم احساس سپیدی و تازگی و عید را لمس کنند ، زندگی در یک تنگ تنگ بلور به گردش در یک حوض فراخ با دیوارهای لجنی شرف دارد.
خاک گلدان ها را عوض کنیم شاید از این پس گل ها جور دیگر برویند و بهانه ای برای بی عطری و بی مهری نداشته باشند .
پرنده ها را از قفس بیرون بیاوریم و در آسمان دلمان رها کنیم و یاد بگیریم پرنده ها رابرای خودشان دوست بداریم نه برای خودمان
پاهایمان را برداریم برویم کنار رودخانه ، آنها را در آب روان بشوئیم تا دیگر به هر راهی نروند و بعد دست هایمان را برداریم برویم در کنار یک چشمه ، آنها را هم چند بار با آب بشوئیم تا با هر دستی جفت نشوند.
چشم هایمان را هم بشوئیم تا بقول سهراب جور دیگر ببیند ،همه چیز را همانطور که هست
زبانمان را از مایع تلخ و تند غیبت ، دروغ ، افترا بشوئیم تا پاک شود.
سپس سینه و دلمان را شستشو بدهیم تا کینه هایشان بریزد و از زلالی برق بزند.
آنوقت یک سفره پاک بیندازیم و دو شمع در آن روشن کنیم ، یکی در سوگ آن چه رفت و یکی هم به نیت روشنایی آن چه می آید.
آئینه ای بگذاریم و در آن خود را بپائیم تا بدانیم هر لحظه چه صورتی داریم . قرآن را ببوسیم و در برابر ائینه بنشانیم ، یک سیب سرخ بگذاریم به نیت عشق و محبت و سبزه را بر جای دیگر سفره جای دهیم ، یادمان باشد بر سبزه روبان بد رنگ کبرنبندیم.
شیرینی همه سال را یک جا میان سفره بگذاریم و هر چه بیشتر می توانیم از آن بچشیم و بچشانیم.
اگر همه سال لذت وشادی نوشیدن را در بلع بیشتر می جستیم ، امسال اندرون را خالی کنیم ، شاید چیزهایی در خود بیابیم که هرگز در هیچ بهاری نیافتیم.
کاسه پر از سکه را برداریم ، سکه هایی که یک رویشان آئینه است برای روی دیگر ، از این سکه ها عیدی بدهیم و خودمان سکه دورو از هیچ کس عیدی نگیریم .
حالا پنجره را باز کنیم تا بوی نمناک کاهگل مستمان کند و به اصل وجود باز گرداند.
از جا بلند شوید ، سال تحویل شده است ، آن مهربان تحول را میان همه تقسیم کرده است ، بلند شوید و سهم خود را بگیرید. حمید هرندی