گزارش جشنواره گردو ( ۱ )
۲۴ و ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۰ ، روزهای سبز تقویم شهرستان بافت ، روزهای غرور وسربلندی درختان گردو ، روزهای بروز قابلیت ها و توانمندی های شهرستان بافت ، روزهایی که نشان داد همشهریان بافتی توان کارهای بزرگ را دارند.
روزهایی که فرصتی بود ، برای شهرستان بافت تا قابلیت ها ، داشته ها و اندکی از جاذبه ها و مواهب طبیعی اش را به رخ بکشد و در گستره ای فراتر از استان عرضه اندام کند.
ساعت ۶ صبح روز پنج شنبه ۲۴ شهریور ماه با شوقی آمیخته به ذوق و دلهره به سوی جشنواره حرکت کردم ، شوق و ذوق من به خاطر بافت بود ، بافتی که در گذر ایام به این شکل و وسعت تا بحال فرصت معرفی خودش را پیدا نکرده بود و دلهره از این بابت که همشهریان و مسوولان نتوانند از عهده میزبانی این همه مهمان بخوبی برآیند.
از قلمم خواسته بودم بخاطر شهرستان بافت ، در این دو روز از هیچ ننالد و به همه چیز ببالد ، به قلمم قول داده بودم به حرمت درختان گردو ، به حرمت نان و نمک و مغزهای پر از هوش و ذکاوت گردو و به یاد قصه ها و غصه هایی که در بزرگ شدن هایمان با هم داشتیم ، در جشن گردو همراه با دیگر همشهریان خوشحال و شاد باشم و برای این جلوه های سبز پر برکت شهرم جشنی ابرومند بگیرم و بر این باور باشم که این دردانه های سبز مرز و بومم می توانند به داد شهرستان بافت برسند و بزرگراهی باشند برای توسعه و بالندگی شهرستان بافت .
با این حال و هوا به نزدیکی محل برگزاری جشنواره نزدیک می شوم ، تبلیغات محیطی مناسب است ، بخوبی از طریق شعارنوشته ها و تابلوها به محل جشنواره هدایت شدم .
پارکینگ های متعدد در محل جشنواره در نظر گرفته شده است ، یادم آمد در جشنواره گل محمدی با اینکه در گستره وسیع تری برگزار می شد ، چقدر برای پارک خودرو اذیت شدم .
در دلم به حسن سلیقه برگزارکنندگان برای انتخاب محل برگزاری آفرینی گفتم .
چمنزاری است مخمل گونه ، که درختان گردو را در اغوش گرفته اند ، درختان گردو امروز وظیفه دارند سایه گستر محل جشنواره باشند.
در آمیزه ای از اب و هوای خوش کیسکان و چشم انداز زیبای محل برگزاری جشنواره ، درختان سپیداری سر به هوایی را می بینم که چقدر در خلق این همه زیبایی نقش داشته اند ،غرفه های نمایشگاه جنبی جشنواره تلاش کرده اند که چیدمان و محصولات غرفه ها هماهنگی لازم را با جشنواره داشته باشند.
با خیالی راحت و باوری آمیخته به غرور از توانمندی همشهریانم، آقای بهروز فرماندار شهرستان بافت را در مقابل سیاه چادری می بینم ، به سراغ ایشان می روم و یک دست مریزاد و خسته نباشید به ایشان می گویم ، به دعوت ایشان وارد سیاه چادر می شوم .
سیاه چادر به شکل زیبایی تزئین شده است ، قالی های افشاری ، سه کله ، خورجین ، کشک دان و دیگر صنایع دستی عشایر در گوشه و کنار سیاه چادر جای گرفته اند. در گوشه ای از سیاه چادر بساط پخت نان تیری برپاست ، جایتان خالی ، سفره پهن است و نان تیری داغ و مسکه و عسل خوش عطر کوه شاه
صبحانه را به دعوت آقای بهروز نوش جان می کنم و از ایشان بابت زحمات شبانه روزی جشنواره تشکرمی کنم ، صدای شیپور و سرنا و دهل آنقدر جذابیت دارد که من را به ترک سیاه چادر وا دارد.
جنب و جوشی در گرداگرد درختان گردو بوجود امده است ، فضای نمایشگاه شلوغ شده است ، شلوغ ترین غرفه های نمایشگاه ، غرفه هایی هستند که گردو را می فروشند .
امروز درختان گردوی شهرستان بافت ، بهانه و فرصتی شده اند که دست واسطه ها از دامان سبز این درختان کوتاه شود و تولید کننده و مصرف کننده رودر روی هم قرار گیرند.
در غرفه ای با مغز گردو پذیرایی می شوم ، قیمت فروش گردو را سوال می کنم ؟ یک کج سلیقگی احساس می شود و آن فروش کیلویی گردو است ، ای کاش گردو مانند سابق ، گره ای فروخته می شد ( به هر ۵۰۰ عدد گردو یک گره می گویند ) .
فروختن گردو به شکل سابق باعث می شد که گویش ها و لهجه ها دوباره تکرار شود و بازدید کنندگان با واحد شمارش گردو اشنا شوند.
اقبال واحدی مجری صدا و سیما ، در گوشه ای از جشنواره مسابقه گردو بازی را راه انداخته است ، لپر بازی ، چپل بازی در مکانی دیگر توسط جوانان همشهری بازی می شود.
مسابقه محله توسط دیگر مجری صدا و سیما ( روشن پژوه) در حال برگزاری است ، همه شرکت کنندگان در جشنواره به شکلی سرگرم شده اند ، تابلوهای کوچکی در روی درختان گردو نظرم را جلب می کند ، این تابلوها نماد مبارزه با کرم خراط است ، دیدن این تابلو و میخ های بلند کوبیده شده بر تن درخت گردو من را از نوشتن باز می دارد و چون به قلمم قول داده بودم از هیچ ننالد ، گزارش نخست جشنواره را به پایان می برم.