کوچه پس کوچه های قدیمی بافت
بوی دیوارهای کاهگلی باران خورده ، بوی پونه و دوستی های بی بهونه ، شکوفه های درختان به و نگاه جستجو گر پیرمرد خسته بیل بر شونه
جوان پسرکی ، ۱۶ ، ۱۷ ساله چقدر غریبانه نگاهم می کند ، هرقدر که این کوچه پس کوچه ها برایم آشنایند ، من برای او غریب ، نگاهی از سر کنجکاوی ، بی تفاوتی ، عبور از من ، از کوچه
کوچه پس کوچه های قدیمی بافت ، دیوارهای ۵ چینه ، ۷ چینه و ردیف ردیف سنگ و قلوه سنگ های چسبیده به چینه .
بهار است و جلوه های زیبای کوچه پس کوچه های بافت ، خورشید هنوز توان این را دارد تا خودش را از لابلای جوانه ها و شکوفه های رنگ و ووارنگ نشان بدهد ، از درختان مو هنوز به رسم قدیم آب می چکد ، یادش بخیر ! ظرف و شیشه ای را در زیر این قطرات می گذاشتیم و آن را برای پرپشت شدن موها به سر می ریختیم.
گلبرگی از گل های درخت بِه را ، می چینم و دستم را مشت می کنم و گلبرگ را بر آن می نهم و با دست دیگر محکم بر آن می کوبم تا صدای ترکیدن گلبرگ را بشنوم ، چه صدایی داشت انفجار گلبرگ درختان به و چه مزه ای داشت خوردن گلبرگ های درختان به
کوچه پس کوچه های قدیمی بافت ، چقدر خاک این کوچه ها لگد خورده اند ، چقدر جای پا ، چقدر جای دست ، چقدر جای دل های مهربان و با وفا ، چقدر صدای کِلش کِلش کفش های پیرمردان با صفا
در پیچ یکی از این کوچه پس کوچه ها ، آنجا که بوی پونه از پشت دیوار به مشام می رسد ، آنجا که بر درختی ، قلبی را با تیزی چاقو کنده اند تا عشقشان نشانه داشته باشند ، آنجا که از درز و شکاف دیوار ۵ چینه ای می شود درون باغ را دید زد ، لحظه ای آرام می گیرم ، می ایستم ، نگاه می کنم ، رد پای خیرخواه ، فنایی ، کاویانی ، امیدوار ، اعتمادی ، گوهری ، محسنی ، نصیری ، …. همه این رد پاها را می بینم ، حتی جای دستنشان را می شود بر چینه دیوار دید.
کوچه پس کوچه های بافت ، کوچه مهدی ، چقدر کوچه مهدی بزرگ بود ، چقدر بزرگ در کوچه مهدی بود ، سالاری ، محمدی ، علی اکبری ، شیبانی ، حضرتی ،…
من امروز ، پس از آن همه سال ، دلم هوای کوچه پس کوچه های بافت را می کرد ، آمدم ، قدم زدم ، چینه های دیوار را شمردم ، از درز دیوار ، درون باغی را دید زدم ، هنوز درختان شکوفه داشتند ، هنوز می شد گلبرگ درخت بِه را بر مشت گره کرده ترکاند و آنرا در دهان مزه مزه کرد ، هنوز کوچه پس کوچه ها ، در حافظه شهر گم نشده اند ، هنوز می شود خاطره ها را از درز چینه ها بیرون کشید و برای ذهن های کوچه ندیده تعریف کرد ، به کوچه پس کوچه ها برویم ، آنها آشنایند ،ما غریبی می کنیم ، کوچه پس کوچه های بافت ، حمید هرندی