نمایشگاه کتاب و شب بافت
این روزها شهر کرمان ، میزبان میلیون ها جلد کتاب است که ما را به خواندن و مطالعه مهمان می کند ، نمایشگاه کتاب امسال شب های بیاد ماندنی را برای هم استانی ها رقم زد و هر شب آن به یک شهرستان اختصاص داشت .
دیشب ، شب بافت بود و من بی بضاعت هم از سوی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بافت به این مراسم دعوت شدم تا چند لحظه ای برای مهمانان صحبت کنم.
فکر کردم در این شب ، هیچ چیز بهتر از این نیست که با مهمانان این مراسم که اکثراً همشهریان بافتی بودند ، با لهجه و گویش بافتی صحبت کنم و به فرهنگ و آداب و گویش شهر و دیارم بافت فخر بفروشم.
پس از اجرای دلنشین گروه موسیقی صدف که رهبری آن را هنرمند فرهیخته شهرمان آقای منوچهر افراسیابی به عهده داشتند و حال و هوای عاطفی ویژه ای به مراسم دادند ، بنده به پشت تریبون فرا خوانده شدم و با همشهریان و مهمانان این گونه سخن گفتم :
به نام خدا
دیروز از ارشاد بافت زنگ زدن که امشو ، شو بافته و برا تو هم که چند سالی از بافت زدی لَرد، یک پُتورو وقتی گذاشتیم که بیای و حرف بزنی.
اولش خیلی خوشحال شدم و وَر جِکیدم و کُلی پیش همکارام ، قورت و قوپوز رفتم، بعدش از خنده ریتومال شدم ، چونکه من هیچی بلد نبودم حرف بزنم.
خودمو دادم به جد سید برات و یاد حرف مش غلامسین افتادم که می گفت : اَ شهر خودت در شود، اَ لفظ خودت در نشو ، گفتم می رم بالا چون بحث کتاب و فرهنگ هست ، از آداب و رسوم بافت با لهجه بافتی حرف می زنم .
همی که می خواستم از خونه بیام لَرد و بیام سی نمایشگاه ، یکی مث میل مصطفی جلوم ظاهر شد ، مأمور سرشماری بود.
گفت : اومدیم شما را بشماریم ، تا سجل منو دید و فهمید من بافتیم ، مث کَک پرید تو هوا ، گفت : منم بافتیم ، اون همکارم هم بافتیه ، اون یکی همکارم هم که در اون خونه هس ، بافتیه ، بافتیا مث مور و ملخ هوریز کردن کرمون.
گفت : هشکه وَر هشکه نیس ، تا بحال ۵۰ هزار تا بافتی تو کرمون شمردیم ، بدبخت آقا ممدخان قاجار که برا گرفتن کرمون چقدر آدم کشت و چقدر چشم از کاسه در اورد ، ماشاالله بافتی ها بدون خونریزی کرمون رو گرفتن .
از هر ۵ تا دکتری که تو کرمون هس سه تاشون بافتین ، او دو تا هم حتماً جد و آبادشون بافتین
اون همکارش مث آدما هفتوکی از راه رسید و کُلیته اش را درست کردو گفت : بَچا ای خونه هم بافتین ، سه تا دانشجو پزشکی دارن .
گفتم : چرا ایجوری حرف می زنی ؟ چی تو کُفتته ، گفت : هیچی ، به بچه لُلویی تو ای خونه بود ، گفتم برو یک کُفت اب بیار بخورم ، حیوونی رفت یه مشت جوزقند و پر هلو اورد و من یه جوزقندی گذاشتم تو کُفتم.
به آنها گفتم : اجازه می دین ، من برم ، من باید برم نمایشگاه کتاب ، امشو شو بافته ، مَ قراره اوجا حرف بزنم.
گفت : هادربیدار باش ، که همچی هانمید سخنرانی کنی و از خجالت اونایی که در مورد بافت بد حرف می زنن در آیی!
گفتم : راستی به نظر شما من در باره چی حرف بزنم ؟
گفت : گِل بیار گِل اُشترو درست کن ، تو می خوای بری اوجا حرف بزنی و چار تا کلمه بگی و حکماً بن کتاب هم بگیری ، اووَخ من بگم چی حرف بزنی ؟
تازه ! اگه ما بگیم چی بگو ، تو که نمی گی ، تازه اگه بگی هم رئیس ارشاد و مدیر کل ارشاد از دستت می رنجن و بن کتاب هم به تو نمی دن.
نه تو بگو ، اونا نازنگُلو و نازک نارنجی نیستن و ناراحت نمی شن ، بگو من چی بگم ؟
خوب بگو : هِشوَخ فکر کردین چرا کتابخونه کلاسین نیک نفس که خدابیامرز زمینش را برای کتابخونه به ارشاد داد ، ای روزا شده اداره ارشاد؟
اگه اونا جواب دادن که بهتر ، اگه جواب ندادن ، چند تا کلمه قلمبه سلمبه بگو و ادبیاتی حرف بزن و بیا پائین تا نوبت بقیه هم برسه ، گفتم : باشه
لحظاتی خودم را می سپارم به طبیعت هزار رنگ بافت ، به پائیز دل انگیزش که رنگین کمان آسمانش بهترین رنگین کمان دنیاست.
به مردم ادیب و فرهیخته شهرم درودی می فرستم و به آنان که در سال ۱۳۵۰ اولین کتابخانه شهرم بافت را در پارک کودک بنا نهادند ، تعظیمی می کنم و به آقای عباسلو ، به خانم ابوالوردی ، خضری ،خادم زاده خسته نباشید عرض می کنم که غبار از روی کتاب ها چه بسیار زدودند.
در مقابل نویسندگان و مترجمان شهر و دیارم بافت :دکتر شهیندخت خوارزمی ، اکبر نقوی ، محمد برشان ،دکتر پدرام نیک نفس ، اسفندیارپور ، دکتر ضیاالدین نیک نفس ، فرهادی ، عیسی معینی ، پورچنگیز ، خانم اخلاص پور ، حاجی زاده ، محسن شفیعی ، خانم ساره شهابی ، عیسی مرادی ، ابواقاسم سالاری ، نجم الدینی و شاعران مرز و بومم بافت : آقای حسنخانی ، محدث ، حمزه ای ، سلطانی ، خانم جهانشاهی ، ابرقویی و شاعر سپد موی آقای اسکندر کاشانی زانو می زنم و می گویم :هادر خودتون باشین و ماره سبزویی رو کولتون بزنین که اونایی که چشم دیدن بافتیا رو ندارن ، چشمتون نکنن.
صحبتم را خاتمه دادم و در پایین جایگاه مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان ضمن تشکر قول داد : که با احداث اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بافت ، کتابخانه نیک نفس دوباره به حالت اول بر می گردد .
حمید هرندی
معنی واژه ها و اصطلاحات :
شو : شب برا : برای لَرد : بیرون پُتورو : اندک ، یک مقدار ورجکیدم : به هوا پریدم قورت : فخر فروختن
قوپوز : فخرفروختن ریتومال : خنده زیاد سی : سمت ، جهت مث : مثل سجل : شناسنامه هس : هست
اَ شهر خودت در شو ، اَ لفظ خودت در نشو : اصل و گویش خودن را از یاد مبر میل مصطفی : بی حرکت ، ایستاده
مور و ملخ : شلوغ هوریز کردن : یورش بردن هفتوکی : با عجله کُلیته : مغنعه کُفت : یک مقدار
یک کُفت آب : یک مقدار آب تو کُفتته : تو دهانته هادر بیدار : مواظب بودن هانمید : درست حسابی
گل بیار گل اشترو درست کن : ضرب المثلی است ( کار به مرحله سخت رسیدن ) نازنگلو : دردانه
نازک نارنجی : دردانه ، ننر هشوَخ : هیچ وقت هادر : مواظب مارسبزو : مهره سبز کول : شانه