اسفند ۱۳۱۶ در شهر بافت از دامان بانوئی پاک نهاد(کربلایی فاطمه) پا به عرصه این جهان نهادم اسمم را قاسم نهادند اهل محل به قیاس آن دو برادر دیگرم(محمدعلی وعباسعلی) قاسمعلی صدایم می کردند بعد از فراغت از تحصیل در رشته ادبیات فارسی از دانشسرای عالی تهران شخصا” نامم را از قاسم به فرشید عوض کردم دوران کودکی را در کوچه های مجاور خانه مان گل بازی می کردم گاهی هم به مکتب خانه می رفتم مکتبدار پیرزنی بود معروف به (بی بی ملا) کرمانی بود می گفتند پدرش زرتشتی بوده که مسلمان شده بوده است تابستان ها در مغازه خیاطی که از آشنایان پدرم بود روی کرسی می نشستم وبا یکی دو تای دیگر از کت وشلوارهای دوخته شده نخ های بخیه را می کشیدیم یا مادگی تکمه می دوختیم یا در غیاب خیاط چرخ خیاطی را خلاص می کردیم و به سرعت با پا گردونه هایش را می چرخاندم و به این نوع بازی می کردیم یا از آخوره زغالی ، زغال برای اطوی خیاط جدا می کردیم بعدازمکتب به دبستان رفتم دوران دبستان وسیکل اول دبیرستان را در بافت گذراندم سیکل دوم در بافت نبود بناچار عازم کرمان شدم ودر خانه عمویم سکنی گزیدم در کرمان بیشتر اوقاتمان با بچه های همشهری خودمان می گذشت بویژه مرحوم جلال آقا. سرانجام با اخذ مدرک دیپلم ادبی (علوم انسانی)عازم تهران شدم با علی آقا نیک -نفس وارد تهران شدیم خیلی احساس غربت مینمودیم .سال اول در دانشگاه قبول نشدم با همت حاج خانم (خانم محمدعلی اخوی بزرگ)در آموزش وپرورش ناحیه یک تهران دبستان خواجو استخدام شدم با ماهی ۲۹۷ تومان.
شش ماه در منزل اخوی بودم به علت بعد فاصله تا مدرسه با آقای مشرفی بچه شهداد کرمان هم منزل شدیم .سال بعد در دانشسرای عالی قبول شدم به خوابگاه دانشجویان رفتم وبا آقایان علی نیکنفس،عبدالحسین ساوه،مختارسلاجقه،عباس روشندل،پورعباس،سیدمحمدعمرحسینی،اصغرپارسا هم اتاق شدیم وروزگار خوشی داشتیم ماهیانه ۱۵۰تومان هزینه تحصیل به ما می دادند ۴۵تومان از بابت کرایه خوابگاه،پول نفت ،آب وبرق کم می کردند وما با این مقدار زندگی خوبی داشتیم و دوستان هم،همه خوب بودند از همزبانی گذشته همدل بودیم. در خانه دانشجویان پیوسته روزگارمان به شادمانی گذشت .مهرماه ۱۳۴۱ با پایه یک دبیری در آموزش وپرورش بافت مشغول تدریس شدم دو سالی در عیش و شادمانی سپری گردید ازدواج اول ازدواج نافرجامی بود دو سالی بیشتر طول نکشید ثمره آنهم یک دختر بود.بعد از جدایی روانه سرزمین شرجی خیز بندرعباس شدم ۵سال در دبیرستانهای مختلف بندرعباس یا دانشسرای پسران به کار مقدس دبیری یا سرپرستی شبانه روزی اشتغال داشتم این ۵سال هم علیرغم آشفتگی خاطری که داشتم در کنار دوستان بندری وهمکاران فرهنگی و مردم مهربان آن سامان بویژه آقایان سیدمحمدعمر حسینی ،علی آقا نیک نفس ، مهدی انصاری ،هلاکونیکخواه،مرحوم احمد معین الدینی ،جناب احمدسایبانی ،آقای راجی،آقای فروزش وآقای بانی شرکاء با شوخی وشادی وشعف سپری گردید.
بعد از ۵سال به تهران انتقال یافتم در کنارخواهرم تابنده خانم ودوست نازنینم جلال آقا بودم واز حمایت های بی دریغ این عزیزان برخوردار بودم تابستان بود که به بافت آمدم (۱۳۵۴)خواهرزاده ام مرحوم مصدق طاهری همسر کنونی ام لیلی خانم را به من پیشنهاد دادوتاکید کرد که دختر شایسته ایست ندیده پذیرفتم .خانه پدرم را مرمت نمودم ودر همانجا سکونت گزیدم انقلاب شد من هم که از کودکی بذر مخالفت با رژیم استبدادی در دلم جوانه زده بود فعال شدم در ۲۲آذر ۱۳۵۷ طرفداران رژیم شاهی خانه ام را بوسیله اوباش به آتش کشیدند خودم وبرادرم متواری شدیم چیزی نگذشت که ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ فرا رسید وانقلاب به پیروزی رسید در کمیته انقلاب مسئولیت مستقیم داشتم وبعنوان اولین فرماندار انقلاب بافت از سوی مهندس صباغیان وزیر وقت کشور ابلاغم صادر شدیک سال فرماندار بودم وبعد به خدمت دبیری برگشتم سپس با ۲۹ سال خدمت بازنشسته شدم مغازه کتابفروشی باز کردم وخودم را سرگرم نمودم در اسفند ۷۷ از سوی مردم مهربان زادگاهم بافت به عضویت شورای اسلامی بافت برگزیده شده ام .
از لیلی خانم ۳ فرزند دارم دو دختر به نامهای ونوس وشعله ویک شازده پسر بنام فرهنگ از همسرم فوق العاده راضیم امیدوارم که اول خدا وبعد لیلی خانم ازمن راضی باشد .
آمین یا رب العالمین
دیماه ۷۹
فرشید یحیی زاده
پدرم در ۱۹ مهر سال ۱۳۸۳ به دیار ایزدی شتافت روحش شاد ویادش گرامی.