حسن کچل و ظروف پچل
زری خانم لیست خرید را به دست شوهرش داد و گفت : امشب مهمان داریم ، اینها را بخر و زود بیا
حسن کچل نگاهی به لیست خرید انداخت و گفت : پس قراره بریم بیرون ؟ چرا ظروف یکبار مصرف !
زری خانم گفت : نه !قرار نیست بریم بیرون ، قراره اونها بیاین تو
حسن کچل گفت : آخر زن ! چرا بفکر طبیعت و کره زمین نیستی ؟ چرا با این ظروف افتاده ای بجان کره زمین ؟ مگر نمی دانی این ظرف ها تا ۳۰۰ ، ۴۰۰ سال از بین نمی روند و در طبیعت باقی می مانند . آخر چرا تو بفکر لایه اوزن و پارگی آن نیستی ؟
زری خانم گفت : بَه بَه ، حسن کچل ! مردکه پچل ! تو دیگه حالا شدی مدافع کره زمین و پارگی لایه اوزن ، می خوای با همین گوشتکوب بکوبم تو کله کچلت که کره زمین هفت دور ، دور سرت بچرخه؟
حسن کچل گفت : زری جون ، از خانم دکتر ابتکار یاد بگیر ، دیدی بخاطر کارهایی که برای زمین کرده بود ، بعنوان مادر زمین انتخاب شد ، تو چه چیزت از خانم ابتکار کمتره ؟
زری خانم پرخاش کرد و گفت : یک کره زمینی نشونت بدم ، که تو آسمونها دنبال سوراخ موش بگردی، مردکه پچل ! از توش در شدی ، تو را چه به این حرفها، چرا نمی گویی چه چیزم از عشرت خانم کمتره ؟
اون تمام مهمونی هاش را با همین ظروف یکبار مصرف به پایان می رسونه ، اصلآ تو اینقدری که بفکر طبیعت هستی ، بفکر زنت نیستی.
حسن کچل گفت: زری جون ، باور کن ، من طبیعت را بخاطر تو دوست دارم ، دلم می خواد دستت را بگیرم ، ببرم تو طبیعت ، یک جایی را پیدا کنم ، که بطری نوشابه پرت نشده باشه ، یک جایی که لیوان یکبار مصرف پرت نشده باشه ، یک جایی که نوار بهداشتی و پوشک بچه پرت نشده باشه ، یک جایی که پلاستیک پرت نشده باشه.
آنوقت اگر اینطور جایی پیدا شد ، با تو بشینم لب نهر آب ، زیر درخت سنجد
بگم : زری جون ! قربون ظرف های چینی گل سرخی ات ، قربون لیوان های بلور و قاشق چنگال های استیلت ، زری جون هر وقت کمر باریک تو را می بینم ، دلم لک می زنه برای استکان های کمر باریکت
زی زی جان ، یادت میاد، اونوقت ها نوشابه خانواده نبود، من و تو یک اسو و پپسی می خریدم ، می رفتیم لب رودخانه ، شیشه های پپسی و اسو را بهم می زدیم و به سلامتی هم می خوردیم، بعد آبی می زدیم توی شیشه ها و دوباره آنها را می بردیم مغازه و دوباره آن روزهای خوش لب رودخانه و شیشه بهم کوبیدن های ما تکرار می شد.
زی زی جان دلم خواد از دست این ظرف یکبار مصرف ، سرم را بگذارم روی دامنت و تمام دلواپسی هایم را ، تمام عقده هایم را برای تو سنگ صبورم بریزم روی کره زمین.
زری خوبم ، دلم می خواد ، با دستان هنرمندت ، شله زردهایت را در کاسه چینی ، که اندازه کاسه سرت آنها را دوست دارم ، بریزی و من آنها را به منزل همسایه ها ببرم و با افتخار آنها را با آب بشورم.
زری من ، شهدم ، عسلم ، دلم می خواد شربت هایی که برای شیرین زبانی های من ، برای ازبلا دور بودن های من نذر می کنی ، در لیوان های بلورت که اندازه بلور اشک های چشمانت دوست دارم ، بریزی و من بخاطر این ریختن شربت های تو در لیوان بلور ، تبلور افکارت را در سینی توجه به طبیعت بچرخانم.
زری جون ! الهی هر چه درد داری بخوره تو سر ظروف یکبار مصرف ، زری دلم می خواد ، کارخانه های ظروف یکبار مصرف را تو دست هایم بگیرم ، مچاله کنم ، بچلونم تا از آنها پاکی بریزد بیرون .
زری ! دلم می خواد یک منقل بزرگ بگذارم تو کلوت های شهداد ، تو دق آفتاب ، تو گرمای ۶۰ درجه ، آنوقت جگر تو را کباب کنم.
زری ! تو و عشرت خانم مرهم این جان خسته اید ، بیا شله زردهای مهربانی ات را ، بیا شربت های شیرین زبانی هایم را ، در دل چینی من ، در لیوان های بلوری من بریز، زری پارگی اوزن با هیچ نخ و سوزنی دیگر قابل دوختن نیست، زری ، عشرت خانم !…
ناگهان ، ضربه ای با بطری نوشابه خانواده بر سرم نازل شد ، زری بود ، داد می زد : حسن کچل ، مردکه پچل ، تو دست منو گرفتی ، آورده ای میان این همه ظرف پچل یکبار مصرف که این حرفها را بمن بزنی.
شعار حسن کچل:
طبیعت پچل خود را با ظروف یکبار مصرف پچل تر نکنیم، به فرزندان خود بچل زدایی را یاد بدهیم.
این مطلب را از طرف کلوت های شهداد که تازگی ها پای آدمیزاد با ظروف یکبار مصرفشان به آنجا باز شده ، نوشتم . حمید هرندی