دویدم و دویدم به بافت خود رسیدم
دویدم و دویدم به بافت خود رسیدم
زندان را اول دیدم چقدر از ترس لرزیدم
پلی در شهر دیدم آبی زیرش ندیدم
دویدم و دویدم آشنایی ندیدم
وقتی جلوتر رفتم کانون علم و دانش
کلاس درس خوبم در خسروی را دیدم
آنجا که بابا آب داد مردی میان باران
مادر مرا چو زاد مادر سارا و دارا دیدم
دویدم و دویدم به میهن تور رسیدم
یحیی خانی ندیدم آه و افسوس کشیدم
به جای باغ مختار الملک بازار بی قواره دیدم
حمام خوب مرآت دیگر هرگز ندیدم
دویدم و دویدم اندر کلاس حافظ
به جای علم و دانش حسینیه را دیدم
دویدم و دویدم بازار کلاحاجی دیدم
کلاحاجی چه خوب بود شهری مدیون او بود
به جای سینمایش کدو، چغندرو لبو بود
دویدم و دویدم پرنده را ندیدم
پرنده پر زد و رفت ولی نورش را دیدم
زمین سبز ورزش قراری را ندیدم
چمن به این زردی فوتبالیستی ندیدم
دویدم و دویدم دیگر خیابان دیدم
آنجا که هوشنگ خان بود با سینه ستبرش
زورخانه ای ندیدم دویدم و دویدم
در شهر و خوب نازم چقدر غریبه دیدم
فلکه کاسه،بشقابی را درویش امجدی را
اصلآ دیگر ندیدم اصلآ دیگر ندیدم
سر در گم و غریب وار دیگر نمی دویدم
آخر چرا خدایا بافت خوب عزیزم
اینقدر ویرانه دیدم اینقدر ویرانه دیدم
دیگر نمی دویدم کشان کشان خزیدم
به اتو تاج رسیدم حاج نعمت را ندیدم
بلیت خواستم ز کرمان گفتا : بلیت ندارم
گفتم : پسر اکبرخانم گفتا : بجا نیارم
خزیدم و خزیدم به خانه مان رسیدم
مادر خوب نازم افضل خانم ندیدم
دویدم و دویدم به قبر او رسیدم
با اشک دیده خود مادر دیگر ندیدم
از بافت خوب و زیبا با حسرت و اشک و آه
مانند یک پرستو کوچ را گران خریدم
دویدم و دویدم بافت را ویرانه دیدم
حمید هرندی