در وصف شهر بافت
بافت من نام بلندت ز خدا می خواهم
زادگاه منی و این به دعا می خواهم
شهر فرهیختگان و همه صاحب نظران
در همه ملک و جهان وصل ترا می خواهم
رابر از باغ بهشت گو خبر آورده
خبر را روی زمین پرده سرا می خواهم
سوی گوغر چو شتابم همه شادی بینم
کیسکانت رها از رنج و بلا می خواهم
رو به دشتاب بنهم دست فشان ،خنده کنان
بر سر سایه دهسرد هما می خواهم
چو بزنجان بروم مهرو وفا می بینم
ملک بنگان همه را من به بها می خواهم
تپه یحیی است به سوغان و تمدن پیدا
شهر ارزوییه را همچون طلا می خواهم
شهر من شهر همه مرد و زن نیکوکار
شاعران را همه بی رنگ و ریا می خواهم
تا ابد نام کشاورز تو جاویدان باد
کارگرت را همه از رنج جدا می خواهم
شور دانشگهی و پرورش استادان
این زمان من همه از بافت سرا می خواهم
شهر من روح بلند وهمه سودای منی
همچو برشان همه با سوز و نوا می خواهم
*****
سروده ای بود از دوست عزیزم آقای محمد برشان که در پاسخش باید بگویم :
بافت من یادت آید که من از تو چه ها می خواستم
زادگاه منی این به تمنا می خواستم
شهر فرهیختگان و همه صاحب نظران
در همه بافت یکی را به شفا می خواستم
رابر و چشمه عروس،خبرو تزرج
همه را پر زآب و به صفا می خواستم
دوست من برشان،ملک بنگان،کیسکان و بزنجان را
وای خدایا !چه مصفا می خواستم
چه کنم ،شهر منی ،بافت منی
بخدا من تو را همچو پلی رو به سرا می خواستم
شهر من ،زیبای من ،من تو را
با مردمان مهربانش،با ولع می خواستم
من زتو رانده شده ،دور افتاده
من چه رویاها وآمال ها با تو می خواستم