تاریخچه اتومبیل در بافت :
اتومبیل یا همان « ماشین » یکی از اختراعات و ابداعات بشر است که در مدت زمان اندکی از نظر تعداد ، تنوع و همچنین افزایش امکانات ، روند بسیار سریعی را طی کرده و وسیله ای که زمانی حالت تفننی و تجملی داشته ، امروز به یکی از وسایل ضروری و حیاتی و جزءلاینفک زندگی بشر تبدیل شده و تقریباً تصور زندگی بدون خودرو ، تصوری محال و دور از ذهن است.
شهر بافت هم از این قاعده مستثنی نبوده و در سال هایی نه چندان دور ، خیابان های سرسبز و پردرخت بافت میزبان تعداد اندکی اتومبیل آن هم مربوط به افرادی خاص بوده ولی امروز خیابان ها و کوچه های این شهر کوچک هم انباشته از خودروهای رنگارنگ و متنوع شده و حتی در ساعاتی از روز در برخی از خیابان ها شاهد ازدحام (ترافیک) خودروها و تبعات ناشی از آن هستیم . امروز در همین شهر کوچک هزاران خودرو آمد و شد دارند وآرامش ، سکون و شادابی شهر را خدشه دارمی کنند ـ به این شلوغی و ازدحام بیفزایید صدای گوشخراش ، ویراژهای ترسناک و دود آزار دهنده ی موتو سیکلت ها را که گاه رنگ از رخ عابران و آرام از دل آنها می ربایند ـ .
فرهنگ پایین رانندگی و عدم رعایت قوانین و مقررات و حق تقدم دیگران ، از طرف برخی شهروندان هم مزید بر علت شده و این اختراع بزرگ و مهم ، ضمن حل بسیاری از مشکلات بشری ، سوهان روح و بلای جانش هم گردیده است .
از مدت ها پیش به فکر بودم که کنکاشی در مورد پیشینه ی حضور این ساخته ی دست بشر در شهر بافت داشته باشم تا اگر آش دهن سوزی از کار درآمد با انتشار آن در یکی از نشریات محلی ، همشهریانم را هم از نتایج آن بهره مند کنم ، به همین منظور سری به دو نفر از قدیمی های شهرمان ، آقایان « اسکندر کاشانی » و « عباسعلی یحیی زاده » زدم که با روی باز درخواست مرا پذیرفتند و اطلاعات ارزشمندشان را در اختیارم گذاشتند .
( همین جا از سعه ی صدر و حوصله آنها تشکر ویژه می کنم ، عمرشان به بلندای آفتاب باد ! )
از آنجا که اطلاعات دریافتی پراکنده بود و نمی شد نظم خاصی به آنها داد ، به همین خاطر آنها را در چند بند نقل می کنم ( البته قصد دارم در آینده با چند نفر دیگر از پیران شهر به گفتگو بنشینم و سایر اطلاعات تکمیلی راهم در نوشته ای مجزا تقدیم همهشریان محترم کنم . )
۱ ـ پیشینه ی حضور اتومبیل در شهر بافت ، ظاهراً به حدود سال های ۱۳۱۸-۱۳۱۷ باز می گردد و اولین بار در این سال ها چشم مردم بافت به جمال این اختراع منور شد .
۲- در همین سال ها یک ماشین باری (کامیون) متعلق به فردی به نام «محمد ابراهیم » بارگندمی را به واسطه ی مرحوم « اکبر طیبی» برای پادگان سیرجان (پادگان اسب سواران) بار زده و مقابل حمام مرآت (مرآت السلطنه ـ وکیل بافت ) پارک کرده بود ، در همین فاصله رئیس وقت حزب توده ی بافت از طریق عواملی به مردم پیغام می دهد که بیایند و گندم ببرند ، مردم هم هجوم می آورند و هرکدام دو حلب گندم می گیرند ، ظرف مدت دو ساعت ـ در غفلت و بی خبری راننده ی مادر مرده ـ کل بار ماشین خالی شده و به عبارتی به غارت می رود.
۳- اولین ماشینی که وارد شهر شد ، تعجب زیادی را بین شهروندان برانگیخت ؛ بچه ها دور ماشین جمع می شدند و با روشن شدن چراغ خودور توسط شاگرد ماشین همه فرار می کردند.
۴ – کمی بعد سر و کله ی کامیون دماغداری مربوط به حسن عامری ـ معررف به حسن عمری ـ در شهر پیدا شد . حسن انسانی خوب و محترم بود که خیلی هم آرام رانندگی می کرد ، او با همین کامیون از کرمان و سیرجان به بافت می آمد ،گاهی هم از کرمان به حسین آباد سیرجان می رفت و از آنجا به بلورد می آمد و در نهایت به بافت .
مرحوم صدیف الماس پور ـ نگهبان آشنای نیروگاه برق ـ هم شاگرد حسن بود ، حسن علاوه بر بار ، مسافر هم می آورد ، بعد از اینکه بار ماشین تکمیل می شد ، یکی دو نفر جلو می نشستند ، یکی دو نفر هم روی رکاب می ایستادند ، بقیه هم بالای کامیون می رفتند و خودشان را با طناب بارها نگه می داشتند .موقع رسیدن به سربالایی هم پیاده می شدند و کامیون با کمک مسافران و جا زدن دنده پنج شاگرد ماشین از تپه عبور می کرد ، وقتی کامیون وارد شهر می شد ، بچه ها سنگ های جلو آن را جمع می کردند که اجازه پیدا کنند چند دقیقه ای سوارش شوند .
۵ – بعدها حدود سال های ۱۳۲۵-۱۳۳۰ دو برادر به نام های اکبر و اصغر یونسی (سیرجانی ) با ماشین های BEKU و STEDIO BACKER که از جنگ جهانی دوم به جا مانده و حراج شده بودند ، بار و اثاثیه از سیرجان به بافت می آوردند و موقع برگشت هم از بافت ،کرک و روغن و پشم و کشک به سیرجان می بردند ؛ کم کم بر اثر رفت و آمد ماشین ها در نهایت جاده ای هم درست شد که ارتباط دهنده ی روستاهای مسیر راه به یکدیگر هم بود .
۶ – ماشین معروف دیگرآن دوران کامیون کوچکی مربوط به کل حاجی ـ مرحوم حاج محمد شفیعی ـ به رانندگی فردی به نام غزال (غزالو) بود که مشهور به« کُر کُرو کل حاجی » بود ، با این کامیون هم علاوه بر اسباب و اثاثیه گاهی بنزین و نفت به بافت آورده می شد.
۷- بجز کامیون ها یک ماشین مجلل مربوط به بخشداری بود ، یک جیپ مربوط به مرحوم حاجی شفیعی و دو جیپ هم اختصاص به اداره کشاورزی داشت ، پاسگاه ژاندارمری هم یک کامیون آمریکایی به نام « کامانکار » داشت ؛ تقریباً کل ماشین ها ی داخل شهر همین ها بودند .
۸- با گذشت زمان سر و کله ی ماشین های شخصی هم در شهر پیدا شد ، یکی از این ماشینها مربوط به مرحوم « پرنده » بود ، مرحوم « عطا اشرافی » هم یک ماشین خارجی داشت که مستهلک بود و به سختی با آن به سیرجان و کرمان می رفتند.
۹- ژاندارمری علاوه بر کامیون «کامانکار» چند موتوسیکلت هم داشت که رانندگان آنها آقایان « رضا طهماسبی » و آقای « شفاقت » بودند ، بعداً چند جیپ هم به مجموعه ی خودروهای ژاندارمری افزوده شد .
۱۰- معمولاً جیپ های ارتشی هر از گاهی حراج می شدند که تعدادی از آنها از این طریق به دست مردم افتاده بود و با آنها مسافر کشی هم می کردند.
۱۱- اولین تاکسی بافت یک « ولگای » روسی بود ( حدود سال ۱۳۵۰ ) که ابتدا در جاده کار می کرد و بعدها به صورت تاکسی مردم شهر را جابه جا می کرد ، مالک و راننده این تاکسی آقای « اکبر فرزانفر » بود .
۱۲- کم کم تعداد ماشین ها و ماشین دارها زیاد شد و در سال ۱۳۴۶ اولین پیکان وارد بافت شد ( متعلق به آقای اسکندر کاشانی ) که ظاهراً قیمت آن ۰۰۰/۱۳ تومان بود .
۱۳- از سال ۱۳۴۸ تعداد ماشین ها بیشتر و بیشتر شد و چندین خانواده ی بافتی ماشین دار شدند ، البته تعداد ماشین ها اصلاً با امروز قابل مقایسه نبود و خیابان ها هم عموماً خلوت بودند و ساعت ها بدون عبور خودرو سپری می کردند.
۱۴- یک پیکان مدل ۱۳۴۸ هم مربوط به آقای « اسکندر کاشانی » بود که هم با آن آموزش رانندگی می داد ـ آموزش رانندگی تاج ـ و هم در مواقع ضروری همشهریان را جابه جا می کرد.
اکنون سال ها از آن روزها گذشته ، سال هایی آرام ، بی دغدغه و نگرانی و اضطراب کمتر ـ هرچند به خاطر کمبود امکانات زندگی ها کمی سخت تر بود ـ هرچه به این سو آمدیم امکانات بیشتر شد و تبعات منفی آن ها هم بیشتر، امروز هستند خانواده هایی که چندین خودرو دارند و حتی برای خرید نان هم حاضر به پیاده روی نیستند ، امروز شهر سر سبز و زیبای ما هم تبدیل به پارکینگی از خودرو شده که اگر درست فکر کنیم ، شاید حداقل داخل شهر ضرورت چندانی به استفاده از آن ها نداریم ، می توانیم همانند گذشته پیاده و قدم زنان در سایه سار و خنکای چنارها و بیدها و نارون ها مسیرهایمان را بپیماییم و دست کم برای دقایقی خودمان را از ازدحام و شلوغی این میهمانان نا خوانده دور کنیم .
آرزویی که چندان در دسترس نمی نماید اما در عین حال ، تولیدات روزافزون خودروسازان و حرص و ولع پایان ناپذیر ما ، روزهایی شلوغتر ، پردودتر و پر سرو صدا را برایمان به همراه می آورد .